آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

ما را به رندی افسانه کردند ، پیران جاهل شیخان گمراه

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خاک تو سَرت ای دل

دوستش داری و پیداست ک پنهان کردی

دل من هر چ غلط بود تو فراوان کردی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


18+

در پنجره وضع روزگار عالی بود

از پنجره کوچه غرق خوشحالی بود

*  - - - - - *

در مصرع قبل جای * او * خالی بود

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


از جور تو جان رفت تو مانی و دلم

من ترک تو گفتم تو دانی و دلم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تو مرو ، گر بروی جان مرا با خود بر

ور مرا می نبری با خود از این خوان تو مرو

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


گزینه 2 لدفَن*:)

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم 

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کار عشق است نماز من اگر کامل نیست

 آخر آنگاه که در یاد توام در سفرم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد

دنیا همه سر به سر خیــآل است ، خیــآل



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


من نمیگم ، رهی میگه

آیـــد وصـــال و هجــــر غـــم انگـــیز بگـــذرد

ساقــی بیـــار باده کــــه ایـن نیز بگـــذرد

ای دل به سردمهری دوران ، صبور باش

کــز پی رسد بهار ، چو پائیز بگذرد

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


هوای روی تو دارم نمی گذارندم

مگر به کوی تو این ابرها ببارندم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مثل هجوم اسب های وحشی

 خدا خودش شاهد است که دیگر نمیتوانم ، شاهد است که دیگر نمیتوانیم ..

خدا خودش امروز از پله ها آمد پایین ، دستش را گذاشت روی شانه هایم

سرش را انداخته بود پایین ! گفت میدانم که دختر قوی ای هستی ، اشک هایت را هم دیدم

میدانم که صبر و تحملتان یک چیزی شبیه به بنده چند هزارسال پیش ِمن است

برای همین است که میخواهم بگویم : حق با توست .. تو دیگر نمیتوانی .. شماها دیگر نمیتوانید ..

اتفاق های خوب در راهند ، شبیه به یک دسته اسب های وحشی از پشت سرت به سمتت هجوم خواهند آورد

منتظر باش .. صبر داشته باش ! بی دلیل که مهلـآی ِ من نشدی آخه ! 

بعدش از داخل جیبش یک ستاره بیرون آورد و به گوشه سمت راست پیراهنم وصل کرد

اسبش را صدا کرد و به آسمان بازگشت .. اما با این حال من امشب اشک خواهم  ریخت ..

 

 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


امروز که رفته بودم تا برایشان کتاب بخرم گفتم بروم قسمت کودک و نوجوان را هم ببینم

کاش نمیرفتم ! پیش خود گفتم حالا 100 کتابی که باید قبل از مرگم بخوانم هم خواندم

+100 کتاب از فیوریت های خودم را ! با اینهمه کتاب کودک و نوجوان چه کنم ؟

مرا تصور کنید وسط کتاب فروشی ، دقیقا وسطش با لب و لوچه آویزان ایستاده

و مانند کسانی که عزیزی را از دست داده اند داشتم به کتابهایی که مال من نبود

و انگار قرار هم نبود هیچگاه مال من باشند نگاه میکردم ..

قطعا کتاب فروشی یکی از حسرت انگیز ترین مکان های دنیاست ..

 

+ همین حالا به فکرم رسید میتوانم کتابهای کودک و نوجوان را زمانی که شیرین یا امیرعلی به دنیا آمدند

برایشان خریده و به بهانه آنها به آرزویم برسم .. اسمایلی یک مادر خبیث

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


معرفی می کنم پرچم ِ مهلـآیی

                  

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بوس به سنجاقک رنگارنگ ، الهه قرتی ها *:))


  

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کنکور به سبک ِ مهلـآ

 
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ِیه روز همشونُ می بافَـم !

http://s4.picofile.com/file/7817332361/8dd1bd1303521d7c661bd9753de7921c.jpg

http://s4.picofile.com/file/7817339672/b3530be6efbf82c5c2c952921f90b069.jpg

http://s4.picofile.com/file/7817337739/782834de2cb6280959769e4934aafd46.jpg

http://s4.picofile.com/file/7817336555/171ce6efcfe5b8f7dc91b8b82ff480e8.jpg

http://s4.picofile.com/file/7817334408/43b18395fa56d49b6bc431fbd457e2d2.jpg

http://s4.picofile.com/file/7817336127/60b7f34c47a695bf63e4dd7edd45d15c.jpg

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


با همین رنگ بـهراد گونه َش

+ این دستکش هایم آرزوست .. واقعنی .. خیلی ! 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


در بعضی محله ها اسمم را گذاشته ند

خانمی که راه می رود ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


زندگی من ، وقتی که دختر کوچولو بودم 

در انتظار بیهوده خود زندگی گذشت

گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد

و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد ، مثل بالا رفتن پرده ای

یا شروع شدن چشم اندازی ! هیچ خبری از زندگی نمی شد

خیلی چیزها اتفاق می افتاد ، اما زندگی نمی آمد و باید قبول کرد که

من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


این عاشقانه را با من باش

آمده بودم تو را پیدا کنم

سبز آبی ِکبود !
 
کار دیگری در این دنیا نداشتم
 
مگر نه این که سال‌ ها

ستاره رصد می‌کنند

عمر و جان‌شان را می‌گذارند

و ستاره‌ای می‌شود : ب 612 ؟

خیال کن ستاره‌ من نیستی

نفس بکش

سوسو بزن

بخند و باش

من که می‌دانم ستاره‌ منی ..


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


غولی که ستاره شد

میدونی که همیشه آهنگای بدون حرفُ ترجیح میدادم ..
 
میدونی ؟ آره میدونی ..

چون به من اجازه میده هرطور که دوس دارم حسش کنم
 
و واسش داستان و شعر بسازم ..

حالا چشماتو ببند .. 3 دقیقه و 16 ثانیه این آهنگ ُبا من باش

ستاره های سیاه _ تویگار ایشیکلی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کرم خاکی را به آسمان آبی میدوزم

آن وقت ها ، خیلی آن وقت ها ، شاید هم برای من خیلی آن وقت هاست

شب ها میرفتم یواشکی میخواندمش ..

روزها وقتی روی صندلی عقب ماشین ولو میشدم

دسته عینک صورتی َم رو تو دهنم فرو میبردم و زل میزدم به چراغ وسط ماشین

و همینطور که به خاطر دست اندازهای خیابان بالا و پایین میرفتم

و بیشتر به کف ماشین نزدیک میشدم ، هی میگفتم خیلی قشنگ مینویسد

خیلی نیکول .. حتما خیلی دوستش دارد .. حتا بیشتر از من ..

میگم نیکول اگر آدم خیلی قشنگ بنویسد یعنی خیلی عاشق است ؟

نیکول یعنی من که اصلا بلد نیستم بنویسم یعنی کمتر دوستش دارم ؟

خیلی قشنگ مینویسد .. حتما خیلی دوستش دارد .. خوش به حالش ..

پس لابد به خاطر همین است که آنقدر دوستش دارد چون قشنگ مینویسد

ولی خب من هم بلدم قشنگ نقاشی کنم نه ؟ گفته است که نقاشی های مرا دوست دارد..خودش گفته است..ولی نه..قشنگ نوشتن بهتر از قشنگ نقاشی کردن است..لابد خیلی قشنگ هم حرف میزند..نیکول یعنی خیلی دوستش دارد آره؟
نیکول هم شاید از آینه جلو نگاهم میکرد و میگفت خیلی خـُلی.چه ربطی دارد؟
ربط داشت.آن وقت ها هرچیزی ربط داشت به دلیل های بی ربط من..
الان هم ربط دارد..کرم خاکی به آسمان آبی خیلی ربط دارد..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


هی ایمآن ! من هم میتوانم خوب بنویسم دیدی ؟ دیدی ؟

تو حتما مرا میخوانی ، من مطمئنم ! شاید هم الان جزء خواننده هایم باشی

خاموش یا روشن .. اگر هم نباشی ، بعدها حتما جزئشان خواهی بود ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


 صدف به من گفته است که به استخاره شک نیاورم

او جدی گفته است ، مثل همه حرفهای جدی دیگرش

و من حتا برای اطمینان از او دوباره پرسیدم

او نمیداند با همین یک خط جدی چه لبخند نـآرنجی پررنگی روی لبم نشانده

طوری که خط هایش از صورتم بیرون زده اند و نمیداند اگر کنارم بود حتما یه جیغ میکشیدم

و بعدش هم میپریدم دو سه تا ماچ غولی بر گونه هایش میکاشتم

هی صدف جانم ! من یک روز بزرگترین بسته کاکائو را برایت میخرم !

نخیر من جوگیر نشده م ، زیادی هم شلوغش نکرده ام ! من فقط

بین اینهمه ابرهای خاکستری غمگین باران زا ، یک رنگ از رنگین کمان را دیده ام

همین ..

لطفا به من نخندید .. خب نه .. بخندید

من هم با شما میخندم اصلا چه اشکالی دارد *^_^


+ حالا یک نفر بیاید این لبخند تا هیپوفیز کشیده مرا جمع کند

تا بتوانم بخوابم ! صورتم چروک شده خب *:))))

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


قرداد من با خدا برای همه اتفاق های خوب زندگی َم ، نیمه شب است ..

خب من الان که روی زمین نیستم ! من الان در ارتفاعات ِ نمیدانم کجا

به سر میبرم و صدای من را از این بالا میشنوید

از این بالا دیگر ! لطفا سرتان را بالا بگیرید ، آهان !

من الان دارم برای شما دست تکان میدهم .. یوهوووووو D:*

اگر امشب باران آمد بدانید یا قدم هایم روی ابرها زیادی محکم بوده

یا نتیجه بالا و پایین پریدن هایم بوده است

خب من تصمیم دارم فردا خیلی شیک و بدون قوز روی صندلی جلوی ماشین بنشینم

دیگر از نیکول نمیپرسم قشنگ نقاشی کردن بهتر است یا قشنگ نوشتن ؟

دیگر به او نخواهم گفت خوش به حالش چقدر خوب مینویسد

حتما خیلی عاشق است و خیلی دوستش دارد

دیگر ولو نمیشوم روی صندلی عقب ماشین و به کف ماشین منتقل نمیشوم

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بعد يادت هست هي ميگفتي نشانه کجا بود دخترک روياها

دخترک اهل آسمان ، دخترک درياهاي خیــآل ؟

بعد هي ميگفتم بود بود ، خودش بود .. نشانه بود

آمده بود آرام کف دستهايم ، بين آن خطوط درهم و پيچيده ميرقصيد

نه که من دنبال َش رفته باشم

آنجا نهايت شب بود و من کورمال کورمال راه را جان ميکندم

آمده بود ، نشسته بود کف دست راست من و آرام چيزي ميگفت

من که نميدانستم چيست کيست ، از کجا آمده است اين ستاره مانند

اين شبتاب

اين مهتاب

اين نميدانم چه

خوب که گوش دادم ديدم شعري ميخواند

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بعدش آرام گرفت و خوابيد ..

تو مگر ميدانستي شاخه نبات صندوقچه کوچکم را ؟ ها ؟

خودش بود دخترک درياهاي خیآل ، دخترک زعفراني ، دخترک آرزوها ..

خودش بود ..

نشانه ..

حالا بيا برايم بخوان :

هر رويا نشانه رسيدن است ..

حالا بيا برايت بخوانم :

او اتفاق من است ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


همیشه لا به لای عاشقانه های عباس معروفی پیدایت میکنم ..

برادر حسینا بود ، گم شده بود ، دریا ادامه او بود ..

چقدر او را میشناختم ؟ شاید هزار سال ..

و چرا برای داشتن او باید به زمین و زمان التماس می کردم ؟

و مگر نمیشود آدم سالهای بعدش را با او به یاد بیاورد و عاشق شود ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


داشت غذا می پُـخت ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


 3110 پُست نوشتم و تو هنوز نیامدی..!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


انگشتانم آهنگ والس پروانه ها را برای شما مینوازد*:)

 من به خودم قول انگشتی داده م

زمانی که به این شهر رویایی قدم گذاشتیم 

تمام مدت این آهنگ را گوش دهم ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ حالا باد می‌آید ، باران می‌آید

به گمانم کسی از راه خواهد آمد ..

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


و باد همه آرزوها را با خود خواهد برد

  گریه می‌کنم زیر نور ستاره‌ها                                      فقط تو می‌فهمی
   باید می‌رفتم                                                         زمین قصه‌ای طولانی ست
   باید مدادرنگی‌هایم را برمی‌داشتم                               که سطرهایش کشیده می‌شود روی کوه‌ها
   و این تنهایی عمیق را                                              میان دره‌ها
   که مثل پیرهنی بی‌رنگ                                            شاید یک روز
   روی تنم بود                                                          جهان آنقدر اشک بریزد
   فرو می‌کردم در دهان اتاق                                        که سر برود دریاها
   من دخترکی بی قرار شده‌ام                                      که ماهی‌های قرمز دلتنگ
   که حرف‌هایم شبیه گنجشک‌های کوچک                       جای آدم‌ها را بگیرند
   به سمت تو پرواز می‌کنند                                        موج‌ها را تو شانه کن ! 
   من با تو حرف می‌زنم                                               دست‌های تو  
   چرا که فقط تو می‌دانی                                            می‌تواند پریشانی را از موهای دریا جدا کند
   آرزوها ..                                                               و برای صدف‌ها خوشبختی ببافد ..
   پروانه‌های روشنی هستند 
   که گاهی گیر می‌افتند میان موهایت                                                                    

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دائم یک چیز غائب هست که مرا آزار میدهد ..

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اگه یه روز بری سفر ..

سفر یعنی تصویرهایی که تصویرهای دیگر را میپوشاند

سفر یعنی کیمیای پنهان

سفر یعنی اعماق عکسی که آنجا سایه های مان حقیقی تر ازخودمان به نظر می رسند

پس مشکل ترین چیز فقط این است که مجبور باشی از جایت بلند شوی 

بدون اینکه جایی باشد که به آنجا بروی

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مثل آخرین تکه پازل

عشقی که به دنبالش رفتم عشق خیلی طولانی ای نبود

اما طوری بود که انگار همه عشق های دیگر را هم در خودش دارد

انگار که همه آنها را در داستانی جمع کرده بود

که به نظرم می آمد در عین حال هم چندتاست هم یکی ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


همین قدر خواستنی ، همین قدر دست نیافتنی حتا !!

ماگ آبی فیروزه ای با طرح چند ماهی ِ قرمز کوچک و حباب ها 

+

سنجآبی نارنجی و راه راه های مشکی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


میدانید اگر ما سرخپوست بودیم اسم قبیله مان چه بود ؟

صدای قاشق و چنگال می آمد

این یعنی اینکه دارند به سوال من گوش میدهند ..

با مورچه های سیاه زندگی میکنند


+ مثل مورچه های سیاه به زندگی َم هجوم بیاور 

مثل اسم قبیله سرخپوستی مان با من زندگی کن ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


فکر میکنم نامه سی و ششم یا هفتم باشد ،

برایش دوست داشتنی های زندگی َم را مینوشتم

دو صفحه تمام با همان دست خط ِ فونت 14 یی َم ..

یکی در میان اسمش را آورده بودم  *: ) 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تو و سرمست از عشق شدن را ..

چه چیز را بیشتر از هر چیز دوست دارید ؟
 
سرمست از عشق شدن را ، گل ها را ، زمین بعد از باران را 
 
سرمست از عشق شدن را ، گربه های ِ معمولی را ، سرمست از عشق شدن را ،
 
بعضی از بچه های ِ خیلی خاص را ، سرمست از عشق شدن را ، آنهایی را که بلدند خود را محاکمه کنند
 
سرمست از عشق شدن را ، رودها را ، سرمست از عشق شدن را ، درها را
 
سرمست از عشق شدن را ، نظافت و محبت را ، سرمست از عشق شدن را ..
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


شهریوری که آبان ِ بودنت شد ..

حالا شما باور نکنید اما صبح که از درد چشمم از خواب بیدار شدم
 
یک لحظه حس روزهای نوروز به من دست داد ، انگار که دوباره بهار شده باشد
 
انگار که روزهای 7 یا 8 فروردین باشد ، نشسته بودم روی کاناپه و با چشمم بحث میکردم
 
که حالا این چه وقت بادکنکی شدن بود ! نشسته بودم و با خودم فکر میکردم بهتر است بلند شوم
 
و عروسکهایی که الگویشان را کشیده َم درست کنم !
 
نشسته بودم و با نیکول و مامان حرف میزدیم که بلاخره باید چه کرد برای این زندگی ..
 
به ساعت نگاه کردم ، 11:30 ! دقیقا وقت آمدن پست چی بود
 
فکر میکردم که الان باید 3 بار زنگ در را فشار دهد و برای محکم کاری چند بار با کلیدش به در ضربه بزند
 
و دقیقا 1 دقیقه بعد همه اینها + جیغ من و نیکول اتفاق افتاد
 
نیکول را دیگر نمیدانم چرا جیغ زد !! تا به خودم آمدم دیدم رفته است بسته را به جای من از پست چی گرفته
 
و امضا کرده و اگر دست به کار نشوم بسته را به جای من هم باز میکند*:|

من ، نیکول و مامان به جان بسته افتاده و هیچکس به حرف من که جیغ میزنم :
 
خودم ، خودمممممممممم گوش نمیدهد*:|

بسته باز شد و من جیغ ممتد میکشیدم ، اولش همه شان را از دست مامان و نیکول کشیدم
 
نمیدانم چرا درک نمیکردند که میخواستم اول خودم ! خودمممممم *>_<

از کدامش بگویم ؟ از غول جنگل با آن شنل قرمز رنگش و 4 شاخ روی سرش ؟
 
از بوس های مجازی که با طعم پرتقال برای هم تایپ میکردیم و حالا به یک پاکن پرتقالی تبدیل شده بودند؟
 
از صدف ها و شن و ماسه ها که بوی شمال را با خود آورده بودند تا شرق ؟ از بوی نآرنج ؟
 
از 3 کتابی که با دست نوشته هایی در کل صفحات کتاب پخش شده بودند
 
و مطمئنا موقع خواندنشان حواس آدم را پرت میکردند ؟
 
از تاریخ هایی که در گذشته حک شده اند و رازشان را هیچکس جز من و شین نمیداند ؟ از آلبوم پیانو ؟
 
آلبوم پیانویی که کائنات به شین داده تا برای من بفرستد و من از بینشان یکی را انتخاب کنم ؟
 
از کتاب دیگری که میخواهد به من موسیقی کلاسیک را آموزش دهد
 
و قول هایی که شین به من درباره موسیقی و نواختن پیانو میدهد ؟
 
از مگنت ماهی دریایی که آرزو میکردم کاش من آهنربایی بودم تا آن را به پیشانی َم وصل میکردم ؟
 
یا از بهترین کتاب دنیا که فقط برای من نوشته و تصویرگری شده است ؟
 
یا اصلا از چهار خانه َم بگویم که آمده است تا واقعیت پیدا کند ؟
 
اصلا از اشک هایم بگویم که درد چشمم را بیشتر میکرد ؟
 
من از کدامشان بگویم وقتی نمیتوانم حروف مناسب را از کیبورد کنار هم بچینم
 
تا شاید 1درصد از احساس واقعی مرا نشان دهند ؟

هی شین ! تو واقعا نامرد هستی ، تو لایق بدترین فحش ها هستی
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


داشت کرفس خـُرد میکرد ..


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دور از هم اما با هم غذا خوردیم

آقای ِ زعفرانی عزیز تر از جان !

ناهار امروزمان قلیه میگو بود ..

طبق مکالمات دیشبمان در رویا ، درباره غذاهای شمالی و جنوبی 
 
و همچنین پی بردن به علاقه شما نسبت به قلیه میگو ،
 
بشقاب غذای امروز من به این صورت به پایان رسید :

یک قاشق برای خودم ، یک قاشق به یاد شما ، یک قاشق برای خودم ، یک قاشق به یاد شما ،
 
یک قاشق برای خودم ، یک قاشق به یاد شما ، یک قاشق برای خودم ، یک قاشق به یاد شما ..

+ شما میدانید یک بشقاب بزرگ قلیه میگو چند کالری دارد ؟
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


انگار یه بغضی تو گلوم داره شکسته میشه

میشه نوازشم کنی

وقتی گرفته حالم

میشه ببندی بالم ُ

آخه شکسته بالم

می فهمی چی میگم بهت

می بینی خستگیم ُ

میشه بذارم پیش تو

چند روزی زندگیم ُ

میشه بشینی پیشم و

یه شعر برام بخونی ؟

امشب یه کم تنها شدم

میشه پیشم بمونی..؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کلمانس گفته بود ، به چیزی داری فکر میکنی ؟

در جوابش گفته بودم ، به یک کسی

زیر لب گفته بود ، خوش به حالت که کسی را داری که به او فکر کنی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


به ایمآن ساکت و دست نیافتنی ِ زندگی َم ..

هنوز هم که هنوز است با خودم میگویم که او واقعا یک راهنما بود ، یک فرشته محتاط

آیا هیچوقت با آدمهایی برخورد کرده اید که به نظر میرسد از روی تصادف نیست

که بر سر راه شما قرار گرفته اند ، بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست

که زندگی ات را ناگهان از این رو به آن رو میکنند ؟

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |