آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

از لذت های داشتن یک مرد ..

یکی از لذت های داشتن یک مرد اینست که بگذاری نقش اش را خوب ایفا کند ..

همیشه پشت رل بنشیند ..

چون حواسش پرت نخواهد شد اگر دستت را محکم نگه می دارد

و با هم دنده را عوض کنید ..

ازو بخواهی کولر و بخاری را راه بیاندازد و یا ضبط صوت و تلویزیون جدید را تنظیم کند ..

باید به مردت اجازه بدهی بارهای سنگین را از دستت بگیرد ..

حتی اگر لازم شد با یک مزاحم خیابانی کل کل کند ..

باید بگذاری مرد سر ساعت به باشگاه بدنسازی و فوتسالش برسد ..

بپرسی چطور بود و او با جزئیات نبرد دو ساعته اش را شرح دهد ..

باید در قرمز و آبی مثل مردت باشی ..

برای برد ها تبریک بگویی و برای باخت ها انسانیت مربی را زیر علامت سوال ببری ..

باید با مرد بنشینی تخمه بشکنی

باید در تا کردن آستین هایش کمکش کنی و درباره مدل موهایش ستایشش کنی ..

باید بگذاری تا ۲صبح روز کاری ۹۰نگاه کند ..

گاهی با آچار پیچگوشتی وسایل خانه را خراب تر کند ..

باید به مرد پر و بال داد ..

نباید نقش مرد را ازو بگیری و هر جا مردت هست

نباید با مکانیک یا فروشنده یا پمپ بنزینی معاشرت کنی ..

یکی از لذت های داشتن یک مرد اینست که بگذارد نقش ات را خوب ایفا کنی ..

گاهی بد رانندگی کنی تا او آموزشت بدهد ..

برایش لقمه درست کنی و در دهانش بچپانی و بخورد ..

جلوی چشم اش آرایش کنی و درباره رنگ لاک و رژلبت نظر بدهد ..

درباره ی موهایت پافشاری کند که باید بلند باشد ..

پیگیر احوالش و نوع غذایش باشی و گوش دهد ..

پیشنهادی که برای لباسش می دهی را بپذیرد ..

بگذارد هر روز درباره ریخت و پاش لباس هایش غر بزنی ..

گاهی پایه پاساژ گردی های بی حدت باشد

و به وقت خستگی آب هویج بستنی را فراموش نکند ..

بگذارد یکبار هم در ماشین خریدها را چک کنی و خیالت راحت شود ..

پیگیر کارهای بانکی ات باشد ..

از تغییر اخلاقی ات بداند که دوره ی بدخلقی ها رسیده و با تو مدارا کند ..

ازینکه می توانی چه مامان خوبی باشی از تو تعریف کند ..

نباید با زن همسایه و تازه عروس های فامیل و دوس دخدرهای دوستانش زیادی گرم بگیرد .. 

وقتی بغض می کنی اصرار کند که چند ثانیه توی چشمهایش غرق شوی ..

اصلن مرد باید مرد باشد با زور بازو و قوی با ته ریش و آستین تا شده تا آرنج ..

زن باید زن باشد مهربان .. ملایم با لاک و رژ لب ست شده ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


شوالیه جوان ..

لشکر کشی نمیخواهد

گوشه نگاهت کافیست ؛

سپر و شمشیر می اندازد شوالیه قلبم ..

فدای سرت

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


از بزرگ آرزوهای ِ من ست ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یک شب هم میشود مثل امشب ..

یک شب هم میشود مثل امشب که هجوم خاطراتت میگیرد

و نمیدانی با آنها چه کنی ..

نمیدانی باید بگردی دنبال سوراخ موش های ذهنت

و بروی درونشان یا نه برعکس دست هایت را از هم باز کنی

و در آغوششان بکشی و سفت فشارشان دهی

بلکه چند قطره ای پا به پایشان گریه کردی

تا شاید خراشی بیندازی روی گوی شیشه ای طلسم لعنتی دلتنگی ..

یا شاید هم باید بکنیشان درون یک کیسه و سفت درش را ببندی

و بگذاریش روی دوشت و درست مثل بابانوئل قدم بزنی

روی برف های پانخورده ی نیمه شب کریسمس ..

نمیدانم .. فقط میدانم یک شب هم میشود مثل امشب

که بی حد و اندازه دلتنگش میشوی ، 

دلتنگ خاطراتی میشوی که خودش ساخته و آجر آجرش را گذاشته روی هم ..

یک شب هم میشود مثل امشب که یواشکی دلتنگ میشوی ،

یواشکی میروی سر کشویت ،

یواشکی میروی سراغ نامه های نوشته شده فرستاده نشده

و یواشکی میخوانی و یواشکی بغض میکنی

و یواشکی شفافشان میکنی خاطرات را با پرده ی نازک اشک ..

یک شب هم میشود مثل امشب

که دلتنگ اَخم های ِ از ته دل فرفره مو در اتوبوس میشوی ..

دلتنگ فرفره ی ِ مردونه مغرور ِ چهارم ِ ریاضی میشوی ..

دلتنگ اتوبوس میشوی با آن نگاه های داغ ِ فرفره مو در هوای سردی اش ..

دلتنگ مزه پرانی های دوستانش میشوی ..

دلتنگ " اخم اخم " گفتن های فرفره  میشوی حتی ..

 یک شب هم میشود مثل امشب

که دلت میخواهد پرت شوی وسط خاطرات و تا ابد همانجا بمانی ..

 تا ابد ِ ابد ..
 
کنار ِ خود ِ خودش .
 

 

 

+ دلم واستون تنگ شده بچه ها... :(

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بی جواب ..

 

دنبال کلید واژه ام میگردند ؛

نمیدانند سالهاست

من بی تو

یعنی سوال بی جواب ..

 

+ تا ابد کشف نمیشوم بی تو  ..

 
 

 

 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


عروس زمستون و نَنه سرمآ ..

  + مواظب یلدا خانوم باشین.. *:)

+ ما که در آرزوی تجربه کردن این دور هم بودن های گرم فرفره مویی هستیم ..

ولی امیدوارم به شما بدجور خوش بگذره .. *:)

+ یلداتون قشنگ .. 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بآفتَنی ..

می بآفَم

می بآفَم تن پوشی از جنس ِ نابِ آغوشش ..

می بآفَم

می بآفَم دستکشی از جنس گرمای دستانش ..

می بآفَم

می بآفَم شال گردنی از جنس بوسه هایش روی گردنم ..

می بآفَم

می بآفَم برای آدم برفی احساس ِ این روزهایم ..

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ای جوووونم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


شب بارونی ..

یه صندلی گهواره ای ..

رو به روی یه پنجره بزرگ ..

چیک چیک بارون ..

رو صندلی نشسته باشی ..

منم بشینم رو پاهات ..

تو بغلت جا کنم خودمو ..

یه پتو دورمون ..

فقط گوش کنم به صدای نفساتو بارون که باهم قاطی شده ..

و

دعا دعا کنم که از " خواب " نپرم ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


رویای کال ..

هوای سرد بیرون ..

بارون نرم پاییزی ..

یه شومینه ی روشن ..

دو تا فنجون چای داغ ..

یه "من" که سرم رو پاهاته ..

یه "تو" که  شونه وار دستت تو موهامه ..

و

یه دلتنگی غریب که یهو فریاد میکشه :

" کات! این یک رویا است... "

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


وقتی رشته اش ریآضی باشد ؛

پُرم از جمع و تفریق های مکرر ..

جمع تو با من

تفریق من از دنیا ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یکی از همین روز های پاییزی

+ اگه یه اَبر داشتین چی کار می کردین باهاش ؟!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کجآیی آخه ؟!

باید قآب بگیرم نگاه هایت را ؛

همه " عکس " شدند ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


فآلگیر بشَم می تونم دستات ُ بگیرم ؟!

بروم فالگیر بشوم ، بیایی فالت را بگیرم

دستت را که به من دادی

از خود بی خود شوم ..

به خود که آمدم ، ببینم هنوز روی صندلی کهنه ی قطار

به زن فالگیر زل زده ام ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


و نگاه های ِ مغرورت

هنوز هم کودک ِ درونم

بی تاب ِ نگآه های ِ یواشکی ِ

توست ..

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


هویجوری نوشته شد !

مترسک ِ قصه ی ِ من

ساده است ..

میخندد با کلاغ هایی که

هوس ِ مزرعه دارند ..

 

+ خیلی خوشم میاد که آبانی اییم .. *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مَن خوبَم تو باور نکن !

سرش زده بود بیرون

از زیر پای کلماتی

که داشتند لهش می کردند

سکوت را می گویم ..

 

+ حالم خیلی خوبه .. *:)

+ از 4شنبه کلاسام شروع میشه .. استرس دارم.. *:)

+ خاصیت گوش دادن آهنگای قدیمی تر :

پرت شدن وسط خاطرات .. دقیقا همون وسط ..

مثلا صد بار باران !

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یه شب خوب ..

این بار

عاشقانه هایم را

در گوش کبوتران حرمت

زمزمه میکنم ..

همین .

 

+صُب ..

 

نسیم خنک ..

 

حرم امام ..

 

کلی آدم ِ در حال راز و نیاز ..

 

کلی چشمای گریون ..

 

 نشستن روی یکی از فرشا و زل زدن به حرم ..

 

یه دل گرفته و یه امام رضا ..

 

 

 

+ امام رضا هممونو کمک کن ..

 

+ ایمآن؟ دلم میخواد الان باهم حرم بودیم ..

 

نایب الزیاره

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


چه شکلی هاست؟!

حضرت حق لطفاً به من نزدیک شوید! 

می خواهم مطلبی را به عرض تان برسانم ،

راستش گاهی اوقات حس می کنم لابد از فرعون هم گناهانم بیشتر است

شاید مثلاً ورژن گناهان زمانه ی ما فرق کرده ،

قصدم اصلا شوخی نیست ها ، به جد دارم صحبت می کنم. به جد ..

آخر به فرعون گفته بودید

اگر به جای صدا زدن موسی مرا صدا می زدی نجاتت می دادم ..

صدا نزد که بگویم صدا زدن اش با من فرق داشت،

که به صدا زدنم شک کنم .. که بگویم لابد خوب صدا نزده ام

تنهایی های دخترونه

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کلمه به کلمه اش درد ست ..

تا بخواد روزای خوبت بیاد ؛ همدیگه رو تو روزای بدت از دست دادیم .
 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تا وقتش برسد ..

مصیبت یعنی یک چیزهایی تو زندگی ات باشد

که نه دلت بخواهد دور بریزی شان

نه طاقت دیدن دوباره ی شان را داشته باشی ..

یک چیزهایی مثل یادگاری ، نامه ، عکس ، عکس .. عکس .. 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اینجا یکی حالش هی چ خوب نیست ..

میگن وقتی بارون میباره , آرزوها برآورده میشه , دعا میرسه به خدا ,

اینجا که داره بوی بارون میاد , شاید تا ساعتی دیگه بارون بباره , ولی یادتون باشه ,

وقتی بارون بارید , چه از آسمون , چه از چشم هاتون ,

بقیه رو فراموش نکنید ..

شاید دعای ما باعث بشه شخصی به آرزوش برسه , به حاجتش برسه ,

شاید ما به دنیا اومدیم که کاری کنیم که یکی به آرزوش برسه , حالش خوب بشه ..

+  التماس دعا

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


نشانه بگیر شیرین ترین هدف را ؛ روی سیبل ِ صورتت !

   

 تو 

مجوز  ِ حمل ِ سلاح ِ گرم داری ؛

با آن نگآه های تب دارت ..

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


من از تو هیچ به جز بودنت نمیخواهم ..

تا تموم شدن پاییز چند قدم بیشتر نمونده

با اینکه مدتها منتظر اومدن پاییز بودم ، اما پاییز خوبی نبود

اکثر روزها نزدیک غروب پشت پنجره اتاق میشستم به اسمون نگاه‌میکردم

به خورشید که یک روز تلخ دیگرو پشت کوه‌ها قایم میکرد

و فکرم پر میکشید به سوی دور دستها .‌‌.

مثل دختر بچه های کوچیک ساعت ها رویا میبافتم

چشمامو میبستم و توی تاریکی دنیا

 ادمهاشو جوری تصور میکردم که همیشه میخواستم باشن ..

همین چند روز پیش بود ..  یه غروب لعنتیِ دیگه..

از خودم پرسیدم من کجام ؟ لا به لای این همه ادم ، این همه ماشین ٬ من کجام ؟

کجای دنیا ایستادم ؟ از کی تو لاک خودم فرو رفتم ؟

یه لحظه یاد این خونه مجازی افتادمو بغضم گرفت..

از کی نوشتن تو دفتر ُ رها کرده بودم ؟ نمیدونستم ..

از کی صفحه ها یتیم شده بودن ؟ نمیدونستم ..

من از کی انقدر تنها شده بودم؟ نمیدونستم ..

از کی فقط برای خودم رویا میبافتم و به زندگیم اهمیت نمیدادم؟ نمیدونستم ..

باید با زندگی لجبازی کنم .. باید انتقام این پاییز تلخُ ازش بگیرم  ..

 

+ میشه هرکی که از اینجا رد میشه برام یه لحظه دعا کنه ؟

دعا کنه که راهمُ پیدا کنم.

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


حالم بد است .. مرگ برایم بیاورید

میخواهم از خودم بروم جای دیگری

 

+ این روزا با فاصله گرفتن از چیزایی که دوسشون دارم ٬ خودمو مجازات میکنم

دلم برای خودم تنگ شده  . اخرین باری که خودم بودم نمیدونم کی بود ؟

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ایمآن را به من برگردان خدا ..

از وقتی تو رفتی

بی ایمان شده ام!

من از بی ایمانی به کفر رسیده ام!

ایمانم را به من برگردانید

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بدون ِ توضیحآت ِ اضافه .

یه وقتایی هم می رسه بایدِ باید .. به تنهاییِ مطلق خو کنی .

اینجور وقتا آدم از همه ی همه ی همه چیز حالش بهم می خوره .

+ حال و روز ِ مَن !

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بیا هنوز هم کالا به کالا معامله کنیم .

دلم، چشمانت .

 

+ کاش ساز همه ی موزیک ها پیانو بود

بدون ویولون ، تا غمی به دلش ننشانند ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مسخره ست مثل بقیه زنده گی

سال پیش که تابستان آمد و تو نبودی من هنوز داغ بودم

هنوز رفتنت را نفهمیده بودم .

امسال، خاکستری های پاییز پررنگ ترند

امسال، سایه کلاغ ها روی شیشه ها واضح تر می افتد .

رفیق، امسال زندگی از سال قبل سنگین تر شده و شانه هایمان نصف .

نیستی .

تو خوب میدانی که زندگی رو به پایان است .

تو خوب میدانی که همه ی این چیزهایی که دورمان را گرفته اند چقدر برایم پوچ است .

تو می فهمی چرا توی زندانم. چقدر اینجا همه چیز بی مغز است .

رفیق، با هم بودن بیشتر لحظه ها کم نیست .

کاش لااقل تو خوب باشی .

جای تو خالیست ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


سعدی خی لی عشقه!

آئینه ای طلب کن تا روی خود بینی

و ز حسن خود بماند انگشت در دهانت

 

+ این بچهِ منو دیوونه می کنه اصن!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


رسانایی سنجی قدم های یک دوست !

100 قدم ،تنها 100 قدم بیشترین فاصله ی شان بود 

فاصله ی پدر و پسری که موهای تلمبار شده

و فر اضافه اش روی سرش سنگینی می کرد !

[اگر فیلم ماهی و گربه شهرام مکری را دیده باشید می فهمید منظورم چیست]

با این که به حمد الهی این روزها در هیچ یک از اوقات ِ روز فیزیک نمی خوانیم

بُعد مسافت قدم ها درگیری فیزیکی سختی بین عقل و احساسمان راه انداخته است .

یعنی مثلا می توان نوشت تفاضل ِ تعداد قدم هایی که خانم ایکس

از در دوستی به سمت شما برداشته و عقب گردهایی که  رشته های عصبی

سلول های مغزتان به پایتان رسانده و شما را از ایشان دور کرده است

مساوی است با تعداد قدم مجازی(عملی) !

بعد اگر بدون دخالت و محاسبه گری تعداد تفاضل ِقدم های ِ واقعی تان را بشمارید

ومقدار واقعی را منهای مقدار مجازی کنید

و دوباره بر مقدار واقعی

 و بعد در صد ضرب کنید درصد خطای قدم را به شما می دهد

حتی می توانید اکسل را باز کنید و نمودار قدم بر حسب دست را رسم کنید

و روی محور افقی تعداد قدم های نزدیک شونده

 و روی محور عمودی مقدار ِ کشیدگی دست هاتان را مشخص کنید

 و از روی نقطه ی عطف نمودار نقطه ی اکی والان ِ دوستی تان را تنظیم کنید

و سعی کنید هیچ وقت به بعد آن نرسید!

اگر هم کمی شیمیست بینانه تر به اوضاع نگاه کنید می توانید عنصری دست و پا کنید

ودر خانواده ی جدول تناوبی با چاشنی یک اسم عجیب و غریب برای قدم هایتان قدمی بردارید.

 

 * می تواند نیز کسی در آینده ی من بزید و مرا در اکنونم بجا بیاورد

+ اول قدم از وجود بیگانه شدم 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


روایت ِاین روزها .

یک . هر روز، خیابان معلم را گریه کنی ، همه اش را .

بدون جا انداختن تکه ای از پیاده رو هایش

این روزها زیاد به تو فکرمیکنم یعنی فقد به تو فکر میکنم !

زیاد تکثیر شده ای در آدم ها ، من زیاد بدهکارشده ام به این و آن 

و این مردی ست که دوستم داشت  مدام. و  آن .. آن منم

که زندگی از بند بند ِتنم رفته 

زندگی از بند بند تنم رفته و از این چیزها نمی شود با هیچ کس حرفی زد ..

 

دو . بالاخره همان چیزی بشود همه چیز که از اول فکرش را می کردی

از قدرت پیش بینی،از عادی بودن اتفاق های ناگوار یاحتی گوارا بیزارم .

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


چيزهايي هست كه نمي داني

من "دوستت دارم" .

دنيا براي تو شايد ساده تر مي شد

 و امن تر اگر اين حقيقت كوچك را نمي دانستي

مادربزرگم مي گفت آدمها كسي كه دوست مي دارند

را به هر وسيله ي ممكن حفاظت مي كنند ، لازم باشد به دروغ .

من دوستت دارم، تو نمي دانستي، غمگين بودي و اين غم تو را حفظ مي كرد ..

عزيزم. چه ظلم بزرگي بود در حق تو اين گفتن!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آن به هر لحظه ي تب دار تو پيوند منم

ای ساقیا مستانه رو ، آن یار را آواز ده

گر او نمی آید بگو ، آن دل که بردی باز ده

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


برای اولین بار

آلان دلم می خواست سرِ خونه زندگیم بودم ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


واااااااااااااااااااااجب عینی ست

وقتی که گرفته است دلی، واجب عینی ست :

"بوسیدن پیشانی معشــــــــــــوق در آغوش"

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یکی از ترس هایم

از من گذشتی 

اما من از تو .. نه .

می ترسم. از تو گذشتن، ترسناکه.

به اندازه ی کافی ترسناک نیست جانا؟!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


علتش تو بودی که ، تو هم نیستی !

سرگیجه ها و سوزش قلب های ِ بعد از تو را ،

هی چ دکتری درمان نکرد !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


قلبم " تـــــــــــــــیر " می کشد

تو "بهمن" می کشی

من برایت "اسفند" دود می کنم

عجب بخاری خانه یمان را گرفته است ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


به شیرینی ِ آوای ی مان لدفا *:)

واسه این عکس خودم همش رژ میزدم و بوست می کردم آخه بعضیا فکر می کنن فتوشاپه خنده

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


من میرم سرمو بکوبم به دیوار!

-من : آوا جون هر کس دوس داری دستشویی میری

دمپایی ما رو توش آب نگیر! مگه آزار داری بچه خیس میشه بدم میاد

-آوا :بابا مَلا من بچه م، کوچولوام، انگدم (انگشت سبابه را به هم میچسباند)

هنوز این چیزا رو نمی فهمم!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آنـقدر صـبر که شـاید علفـی سـبز شـود ! پـای هـم پیـر شـویـم و متـوفـی بـشویم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


حالی به حآل ِ حالا ..

دق کردم !

پشت خنده های تلخی که ..

هیچگاه کسی به آن شک هم نکرد !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


افتاده دَردِت به سَرَم !

-زمین برای به هم رسیدن بعضی آدمها به قدر کافی گرد نیست

برای بعضی رو به رو شدن ها قدر کافی کوچک نیست

برای بعضی با هم بودن ها به اندازه کافی جا ندارد. می فهمی؟

- نمی فهمم!

- کجایش را؟

-آنجا که تو برای این با هم بودن به قدر کافی قوی نیستی

عاشق نیستی،مصمم نیستی، حالا هی قصه بباف!

فانوسم را روشن کرده ام

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


افتاده دردت به سَرَم !

زمین برای به هم رسیدن بعضی آدمها به قدر کافی گرد نیست

برای بعضی رو به رو شدن ها قدر کافی کوچک نیست

برای بعضی با هم بودن ها به اندازه کافی جا ندارد . می فهمی؟

- نمی فهمم !

- کجایش را ؟

- آنجا که تو برای این با هم بودن به قدر کافی قوی نیستی

عاشق نیستی مصمم نیستی حالا هی قصه بباف!

فانوسم را روشن کرده ام

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


قدم های تنهآ !

تابستان رفت ، پآییز آمد . 

تو نیستی ُ من ؟! چه بودنی !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خواب ِ های رنگی

تا حالا دلتان خواسته کتابی داشته باشید که همه چیز توی آن زنده باشد ؟!

که برگ های درختان را با دستتان لمس کنید ؟!

تا حالا دوست داشتید پسر عمو ُ دختر خاله ی فسقلی تان

را که بهتان آویزان شده اند تا شما را به بازی بگیرند ،

به سمتی ببرید که به جای تحلیل اعصاب ،

قوه ی تخیلشان بالا برود و حسابی هم کیف کنند ؟! 

دوست داشته اید کودکی ِ بچه های این دوره زمانه را به کتاب گره بزنید ؟!

اصلا فکر میکنید خودتان چقدر هیجان زده میشوید

از داستان ِ کودک خواندن ُ تمشک جمع کردن ؟!

از لمس قاصدک ها و پرندگان چطور ؟!

ببینم اصلا شما تا بحال کتابی داشته اید که زنده باشد ؟!

اگر نداشته اید همین الان چشم هایتان را ببندید

و از ته دل برایم آرزوهای خوب خوب بکنید ُ با فوت ِ محکمی بفرستیدش سمت ِ آسمان 

تا یک اپلیکیشن ِ شیرین ، مثل شیرینی های شب عید ، بندازم توی گوشی هایتان

از امشب میتوانیم زیر پتو ، برای خودمان هی داستان بخوانیم ،

گوشی مان را تکان تکان دهیم ُ قل خوردن تمشک ها را ببینیم ُ

حتی مارمولک ها را لمس کنیم تا خوابمان ببرد  بح بح *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کادوهای ِ بی منآسبت ِ جیمییونی !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


جــــووووونـَــم .

+ روزی بیاید که دستآنم بوی ِ شما دو تا را بدهد *:))

مردی لایق شدن

دستانم بوى تو را میدهند هنوز …!!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بیا و کمی شَر باش ایمآن !

 گاهی هم سر و گوشش بجنبد و نگاه کردن به چشم هایم را بخواهد ؛

دلم میخواست همانطور که محلول ِ بهارنارنج میریزد توی گلویم تا راه دلم باز شود ،

دزدکی نگاه ِ یواشکی ئی بیندازد به دست هایم و قند توی چشم هایم آب کند ..

طوریکه وقتی که رفت ، من از ذوق به جای ِ آب نمک ،

ساعت ها آب شکر چکه کنم

و از نفس کشیدن با دل ِ باز تا حدِّ مرگ حظ (شاید هم حض) کنم !!

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |