سلام خدا جان حالت خوب است ؟
شناختی مرا ؟ بگذار یک کمی راهنماییت کنم ،
میدانی من همانی هستم که هی وقت و بی وقت هی مزاحمت میشود
هی نق میزند ، همانی که وقتی هی دلش میگیرد ،
بغض دارد این روزها و هی تو را صدا میزند ،
همانی هستم که وقتی حالش خراب است میآید و دعاهایش را میگوید
و مثل یک بچه ی لجباز میگوید: " به من چه باید دعایم را مستجاب کنی ".
شناختی ؟
من همانی هستم که هی بعضی وقتها خودش را برایت لوس میکند
و هی لجبازی میکند ،
همانی که نمازش را یکی در میان میخواند
و هی زور میزند تا نماز خواندن یادش بماند
حالا شناختی مرا ؟
امیدوارم که بین این همه بندهٔ خوب و بدت که داری مرا شناخته باشی!
البته میدانی خدا جان، ته ته اعماق دلم میدانم که مرا میشناسی
اصلا از همان اول که من گفتم س... تو مرا شناختی،
حتی میدانی که من چندتا لاک ، چندتا خودکار رنگی دارم ،
پس حتما میدانی که چقدر دوستش دارم،
حتی از ایمآن هم خبر داری...
از پنآه { شیرین!} همان دخرتی که میخواهم مرد بارش بیاورم
میدانی خدا جان ممنون که شناختیام پس نمیگویم
دیگر الان در چه حال و اوضاعی هستم
میدانم بهتر از من میدانی که چقدر شت و پت هستم ...
فقط حالم را خوب کن تا بفهمم که مرا بخشیده ای .
+ یوسف گمگشته کلبه ما را برگردان تا بانو غم نخورد،
تا مهلا کمرش بیش از این خم نشود،
تا فرشته های زمینی دیگر چشمانشان اشکی نباشد
مهلا را تنها نذار، این روز ها بیشتر از همیشه به حمایتت نیاز دارد .
+ " او " یم را پشت و پناه باش *:)