آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

در حوالی ِ پـــآییز !

 

خـــآطراتت هیچگاه حال ِ مرا نمیپرسند ،

 

فقط وقتی می آیند ،

 

برایم بغض میاورند !

 

هیچکس نمی داند ،

 

اینجا همیشه پــــآییز است .

 

خزان ِ رنگارنگ ِ دل ِ من در روزهای بدون تو هیچگاه تابستـــآن و بهــــآری ندارد .

 

 

پــــآییز ِ مهربان ،

پــــــآییز ِ رنگها ،

به لحظه هایم بیــــآ ...

+ مشتاقــــــآنه منتظر ِ پــــآییزم *:)

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دریــــــــآی ِ موج 1392

یه بار میم گفته بود : دریـــآی دوس نداشتنی ِ شمال !

من اصن حرفشو درک نکرده بودم ، برام خیلی عجیب بود.

مگه میشه دریـــآ رو دوست نداشت !؟

خبر نداشتم که 245 روز ِ دریـــآی شمال برای منم دوست نداشتنی شده ...

وقتی زل زدم به آبی بیکرانش فهمیدم فقط بهم رنجو عذاب میده

و خاطرات گذشته رو زنده میکنه !

با هر موجش فاصله ی ِ بزرگی رو بین ِ من و اون یادآور میشد *:/

به همین راحتی ،

یه نفــــــــر باعث شد این عظمت برام دوس نداشتنی بشه ...

میم متاسفم که تو اون لحظه درکت نکردم !

 

روزی که این عکسو گرفتم دریــــآ خیلی آروم بود.

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


فوران احساساتم !

بعضی لحظه ها هست که باید خودتو شبیه یه کوه محکم نشون بدی ،

اما در درونت ذره ذره آب میشی.

یا اون لحظه هایی که باید تو چشم دیگران نگاه کنی و لبخند بزنی ،

انگار نه انگار که چیزی شده.

اون لحظه ها ، لحظه های گندین که کش میان ، که تموم نمیشن ،

که گند میزنن به همه جای زندگیت ...

که تابستونو زهرمارت میکنن ...

خستم ... خسته ...

 

+ موقتیه این حال *:)

من نمیزارم از پا بندازیم تابستون ، فقط 61 روز ِ دیگه ...

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


66 روز تا پایان ِ غم ها ...

هیچ رفته ای را بازگشتی نیست ...

با گذشت زمان هر نبودنی را میشود طاقت آورد ،

اما درد دارد ... خیلی ...

من تو را حتی در نبودنت هم میپرستم *:(

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کلاس ِ ریـــآضی *:S

غـــــــــــروب ...

غــــــروب ...

و باز هم غــروب ...

وقتی میفهمم راجع به یه نفر مدتها اشتباه فکر میکردم ،

بدجوری تو ذوقم میخوره *:(

امروز بهم ثابت کرد دیگه ...

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


هندزفری در گوش !

یَا حَبِیبَ مَنْ لا حَبِیبَ لَهُ  ، یَا طَبِیبَ مَنْ لا طَبِیبَ لَهُ ، یَا مُجِیبَ مَنْ لا مُجِیبَ لَهُ

یَا شَفِیقَ مَنْ لا شَفِیقَ لَهُ ، یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ...   

                                                                         ( 59- جوشن کبیر )

*ای دوست آن کس که دوستی ندارد ؛ای طبیب آن کس که طبیبی ندارد ؛
 
ای اجابت کننده آن کس که پاسخ ده ندارد ؛ ای یاردلسوز آن کس که دلسوزی ندارد ؛
 
ای رفیق آن کس که رفیق ندارد ...
 

مهلا ، نـــآرنجی نوشت : دوست و یار و رفیق هایم را خودت سرشته ای ؛ بهترین رفیق ... *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


من مشق ِ شبی بارانی ام *:)

قسم به ثلث واژه ها

به بیت های هوایی ام      

که تیتر سرگشته ی حیران ِهــــــــــمین حوالی ام

 

*برهـــآن ِ خلف نوشت :

حوصله ام در مدار می چرخد و بی حوصلگی را کنار می زند *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


باب بخشندگی ...

بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است ،

آنچه با چشمت بینى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى .

                                               { امام حسن (ع) }

+دلیل نوشت : تولد امام حسن (ع) نــــــــــآرنجی *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خواب های سنگین ِ سرزده را جدی بگیریم!

خواب رویاي فراموشي هاست

خواب را دريابم

که در آن دولت خاموشي هاست

 

روز بود ، خیابان ِ خانه ی تان ، من را در خود گم کرده بود .

تاریک بود ، آن قدر تاریک که پلک به هم نمی زدم ، می دویدم .

یک شهر با آدمهای ِ فرفره مویی ، خانه ها ، دیوارها، ایستگاه اتوبوس ،حتّی خودت ! چشمهایم را باز کردم .

خواب دیده ام؛ در خواب گم شده بودم در هوای ِ نفس های ِ تو .

اگر قانونی برای خواب بود ، مطمئنا قانونِ وزن خواب  را می نوشتم .

خوابها وزن دارند ،آن قدر که می توانند راحتت کنند ،شادت کنند ،غمگینت کنند،به رویاها امیدوارت کنند *:)

وقتی آن قدر بی محابا و ناگهان مهمان ِذهنِ پر رفت و آمدت می شوند،وزنشان را احساس می کنی .

وزن خواب ِ بی خواب شده ام، درست از دیشب روی کتف چپم سنگینی می کند ،

می دانی که ؟! کتف چپم بی طاقت است ، نازپرورده است ...

 

+دلیل نوشت : ساعت ِ خانمتون افتاد ... { هنوز صداش تو ذهنم ِ ! }

 

 

 

 

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : درگوشی ِ یواشکی, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


 

گاهی نمیدونی به جرم ِ کدوم گناه داری مجازات میشی،

 

این بدترین نوع بلاتکلیفی ِ { از نظر من البته ! }

 

 

رویـــــآ های دوتا آدم چقدر میتونه شبیه هم باشه ،

اما یکی میتونه خیلی به تحققش نزدیک باشه و دیگری چه دور ...

جالب تر اینکه اون آدمی که از تحقق یافتن رویــــآش به شدت دوره ،

یه روزی به رویـــــآش میرسه *:D

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


can not ...

همه کوچه های ِ قلبم در نبودنت بنبست شد ،

و در کنار ِ این دیوارهای سر به فلک کشیده ،

دخترکی با دسته گلی از گل های ِ نــآرنجی ِ " فراموشم مکن " ، منتظر است .

اینگونه دلتنگم ...

 

+کشف ِ جدید نوشت : 

گاهی پشت پا زدن به افکار ِ ناخوشایند به سادگی ِ زدن ِ یه لبخنده *:)/

 

 
توی ِ برزخ ِ عجیبی گیر کردم ،

دوست جـــآن : هیچیو تو زندگی نباید جدی گرفت ،

 نه گذشته ، نه آینده ، نه حال ، نه آدما ، نه رابطه ها ...

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دلیل ِ ادامه ی ِ زندگی

تو ،

رنگ می دهی به لباسی که میپوشی ،

بو می دهی به عطری که میزنی ،

معنا می دهی به کلمه های ِ بی ربطی که :

شعر های ِ من می شوند *:)

 

_ از هوای گرفته و ابری بدم میاد ...

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دگر change

دنیایی که سعی میکنیم بهش رنگ بدیم ،

بیشتر از هر چیزی ،

رنگ خاکستریش توی ذوق میزنه ...



+ من غمگین نبودم ، می بینی منو یه کجا رسوندی !؟

  آب خوشم از گلوت پایین میره !؟

 من افسرده نیستم دوستــــــآن*:/

 

* بیست و پنج ِ آبـــآن ِ نود و دو ! یادته ?؟ قطعا نه *:/

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


واسه دیدن ِ تو داره میره دلم ...

امشب تمام ِ حوصله ام را ،

در یک کلام ِ کوچک ،

در " تو " خلاصه کرده ام :

ای کاش می شد ،

یک بار ، تنها همین یک بار ،

تکرار میشدی ، تکرار ...

 

+ پادشاه باش ، حتی اگر قلمروات به اندازه عرض شانه هایت باشد.

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


جواب ِ تمام ِ مجهولات ِ زندگی ِ من !

حتی تنفس در هوای شهر هم مرا راضی میکند ،

فقط تو باش ...

 

_ مردها ، اشک هاشونو پشت بی تفاوتی هاشون مخفی میکنن !

+ نمیدونم چرا من به چیزایی که نباید فکر کنم ،خیلی فکر میکنم .

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مــآه ِ من این روزا موجود نمی باشد!

ماه من

غصه نخور ...

عجیب تنم میلرزد از غم ِ نگـــآهت .

غصه هایت ویرانم میکند و خنده هایت آبادم.

رحم کن به این تن نحیف و بی جان .

ماه من

این روزها تو تنها نیستی ...

باید مسئولیت دلی را که اسیر خودت کرده ای ، بپذیری.

نباید شانه بالا بیندازی و رد شوی.

کمی هم به پایین نگاه کن ، یقین دارم مرا آنجا می بینی.

ماه من

این روزها آرام و قرار ندارم ،

هرچه سعی میکنم این دل کوچک را اسیر قفس کنم،

باز هم پرواز میکند و سوی تو می آید.

ماه من

دنیایم هیچگاه اینقدر کوچک نبوده ،

اینقدر کوچک که در یک کلمه میتوان توصیفش کرد :

" تو "

و ماه ...

همیشه اینقدر دور بوده !؟

وقتی کودک بودم دستم را که دراز می کردم ، ماه را میگرفتم ،

حالا بزرگ شدم ، قدم بلندتر شده، اما ماه انگار با آسمان قهر کرده !

ماه من

فکر این شبهای طولانی ام، ذکر توست ...

ماه من

تو چقدر به من فکر میکنی !؟

 

 

 

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


پشت و پنـــــآه

دستم را بگیر ،

این بار میخواهم تو بلندم کنی :

خــــــــــــــدآ

 

 

+ تنبل نوشت : دوست دارم عکس بزارم ولی حال ندارم بگردم.

خودتون عکس مناسب با این پستو در ناخود آگاهتون تصور کنین!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یک نگـــآه هم کافیست ...

دنیا پر از آدم هایی ست که یکدیگر را گم کرده اند *:/

 

+ کمی هم آسمان دلش بگیرد و ببارد .

مگر به جایی هم بر میخورد !؟

همیشه که ما آدم ها نباید اشک بریزیم؛

یکبار هم ما آسمان را دلداری بدهیم و ابرها را به ناکجا تبعید کنیم

بگذار یکبار هم که شده ما غمخوار ِ آسمان باشیم ...


+ از من چه تصویری تو ذهنتونه !؟

خیلی مایلم بدونم که با نوشته هام خودمو چطوری نشون میدم ...

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خط رو خط !

تـــآبستان ِ امسالم رنگ پریده تر از همه ی سالها ست !

 

 یک زن اگر بخواهد حتی میتواند با صدایش تو را در اغوش بگیرد ...

+ بعضی خوشیها عجیب زهرمار ادم میشن ! روزا کند میگذره ، 72 روز ِ دیگه ... 

 

کافیه بخواد ولی این شعور لا مصب اجازه نمیده ، 

من اگر میخواستم اینکار برام به سادگیه اب خوردن بود !

کسی نیس که بفهمه من چه از خودگذشتگی بزرگی کردم ، من از مهلا گذشتم ...

 

- اشک ... اشک ... اشک ...

 

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


گاه نزدیک می شوی در من

 " دوری "

میم ِ ملال است ،

در کلمه ای لال شده ...

*دلیل نوشت : ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور 

                       

+ فرق بزرگیست میان کسی که تنهاست و کسی که تنهایی را انتخاب کرده است

اگه در کل این پست می تونستید زیر یک کلمه خط بکشید ؛اون کلمه چی بود ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


سید ِ مغرور روی مغزم رژه می‌رود .

دلم می‌خواهد بلند شوم و بزنم زیر همه چیز.

تمام کتاب‌هایم را از پنجره بریزم بیرون و صدای موزیک را زیاد ... موزیک ... زیاد ...

پیدایش نمی‌کنم آنچه را که باید گوش کنم ، آرام بگیرم.

دانه به دانه‌ی آرشیوم را می‌کشم بیرون ، می‌پاشم ، به هم می‌ریزم !

نور مانیتور چشمم را اذیت می‌کند ، چراغ را خاموش می‌کنم ، نور مانیتور را کم.

دلم برای روزهای بودنش تنگ شده ، دلم برای دوستانم تنگ شده .

دلم واقعا می سوخت  از ته دل ، مثل وقتی که دلم برای دیگران سوخته بود ،

وقتی برای خاطر خدا هم که شده او دوستم نداشته بود .

می‌گویم من از سید مغرور دلگیرم ، می‌گویم سید مغرور همیشه ابری است ،

می‌گویم سید مغرور همیشه سرد است، بارانی است.

می‌گوید خوش به حالت، درگیر هیچ کسی نیستی ! می‌گویم همه چیز من اوکی است!

اوکی! می‌فهمی؟! خیلی اوکی ، اوکی تر از اوکی ! فقط دلم می‌خواهد بلند شوم بزنم زیر همه چیز.

به مادرم نگاه می‌کنم ، با تنی که خسته است ، به خط‌های دور چشمش. به خط لبخند کنار لب‌اش.

به مادرم نگاه می‌کنم و نمی‌گویم از این بی‌وطنی خسته‌ام.

به مادرم نمی‌گویم تنها دلیل چسبیدن پاهایم توی این زندگی ، دلیل این بی‌وطنی، فرفره مو ست.

مادرم هویج‌ها را رنده می‌کند، می‌گوید اوضاع چطوره؟ می‌گویم اوکی است خیلی اوکی اوکی‌تر از اوکی !

لعنتی ، موزیک را پیدا نمی‌کنم ... به هم ریخته‌ام ، بد جور به هم ریخته‌ام از نبودنش ...

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : حالی به حال ِ حالا , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


می جنگم با تو !

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


روزگار ِ نکبتی شده ؛ آن قدر که آدم دلش میخواهد :

مدام به خــآطره هاش چنگ بیاندازد و آنجاها دنبال چیزی بگردد .

 

 

+ احسآس نوشت : وقتی قدمهات تنهاست، مهم نیست مقصد کجاست ،

همینطوری میری و یه جا کم میاری ...

 

جهنمی بدتر از این نیست که مدام به یاد بیاری خنده ای را که اتفاق نیفتاده !

 

 

گاهی اوقات از چیزی یه مدت فاصله میگیری که درست بشه ،

 که بهبود پیدا کنه.

اما بعدش میفهمی که ای دل ِ غافل : پرید !!

 

*:) اندر حوالات ِ احوال ِ مهـــلآ : منو بشناس ، لطفا !

چیزهایی که برای همه بی ارزشه ، منو خوشحال میکنه .

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خم ِ گیسوی ِ لیلی

وقتی نیستی ،

میخواهم بدانم چی پوشیده ای ؟!

و هزاران چیز دیگر ...

 

+ تـــآپ نوشت : ما گناه میکنیم تا خدا بخشنده بمونه !

خیلی دلم میخواد خدا رو کشف کنم ،

اونقدر بهش ایمـــآن داشته باشم که هیچی دلم ُ تکون نده .

 

* هویجوری جــآت نوشت : هیچکس از یه دقیقه بعدش خبرنداره !

نداره دیگه !  گاهی عجیب گند میزنم !

 

دلم میخواد فرفره موم ، دلش برام تنگ بشه ...

 

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : غافل از احوال ِ دل ِ خویشتنم !, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


می نویسم از چشمـــآن ِ تو

هیچکدام از این همه تعادل ِ فیزیکی

برای به وجود اوردن یک تعادل نصفه و نیمه حتی

میان ِ من و تو

کارگر نبود ،

علم هم برای مـــــــآ راه حلی ندارد .

معجزه کجاست

 

گاهی دلتنگی هایت را باید عین بغض قورت بدهی.

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تو هم بگو و بخند!

انقدر ناامیدانه حرف نزن .

این زندگی مگر چیست !؟

یک نگــــآه ،

به بلندای ِ یک لحظه ...

+ دلیل نوشت : یک آن . زندگی فقط یه آنه ،

 

1392/8/25

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رآز نوشت ,,,, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آسمانی ست رو به چشمانم :

بنشینی میانِ چند واژه ی ِ بی خواب و به اندازه ی یک چهارم ِ یک نیم روز دست بر سر صبح بکشی ،

یک نیم فاصله بین هجای ِ حروفت فرق بگذاری و کلمه را پررنگ کنی .

بنشینی میان ِ شهری به خواب رفته و منتظر باشی خورشید بیاید و تو به آن سلام کنی

و ببینی که نور چه طور از هر شکافی بر تن ِ شهر می ریزد و تو در بیداری شهر تنت بوی ِ طلوع بدهد ؛ بوی توّلد ِ یک روز !

+ شعر نداریم ! باید خودم را از زندگی ِ بعضیها پاک کنم.

+ این پست صرفا اعلام حضوری بود در این مجازستان !

خواستیم بگیم عاقا ما هستیم ، همچنان به کوری چشم دشمن استوار!

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


حقیقت تلخ ِ ، من تلخ تر از آن

وقتی که تو نیستی

من هم

 

تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !

 

 

به سرعت قدم در روزهایی میگذاری که تعریفش میشود : دلواپسی محض!

دلواپسی محض هنوز ادامه داره..! به اندازه ی ِ 82 روز ِ دیگه .

 

 بعضی اتفاق ها روزها رو از آدم میگیره ،

بعضی خوشیها به مسخره ترین دلیل ، به آدم زهر میشن ،

 

میدونم نباید روش مکث کرد ، اما ...

انتظار برای چیزی که هیچوقت فرا نمیرسه خیلی پوچه ...

اما بیا و حرف حالی این دل بکن *:/

+تحمیل ِ آهنگ : خالی شدم از رویا    یه سایه شبیه من پشت پنجره پژمرد

 

+ برهـــآن ِ خلف نوشت : جای خالی ِ همیشه بودنش رو با این وبلاگ پر میکنم *:)

 

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ دلواپسی فــِــرت!

مثلا بیست و پنجمین روز ِ آبـــآن باشد

بـــآران باشد و من باشم و تو باشی

یک آسمـــآن ِ دنج باشد سقف ِ یک خیابان ِ پر از نی نی

دست در دست تو باشم

تو لبخند بزنی و من دلم ضعف برود

چشم هایم را ببندم و ارامش را با تمام وجود حس کنم

*:)

+ بیست و پنج ِ آبـــآن خیلی برام خاصه .

 

 شاملو : ایستادگی کن تا روشن بمانی ، شمع های افتاده خاموش میشوند.

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رج به رج این حرف ها را می بافم ! , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


چه کسی مرا عآشق کرد ؟!

بوی ِ تو میدهد ،

نفس هایم !

 

نفس های ِ تو هم ، بوی ِ من دارند

 

 

از در امدی و من از خود به در شدم!

 

غروب جمعه همیشه گند میزند به احوالات ِ خوش ِ آدم *:/ 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تف به این فاصله ها !

آدمها میگذرند ،

آدمها از چشمهایم میگذرند

و سایه یکایکشان

بر اعماق ِ قلبم می افتد ؛

مگر میشود

از این همه آدم

یکی تو نباشی !؟

لابد من نمیشناسمت

وگرنه بعضی از این چشمها

این گونه که میدرخشند

می توانند چشمهای تو باشند ...

+دلیل نوشت : فکر کنم دچار سندرم غروب گریزی شده باشم ،

اصن یه وضه غریبی دارم ...

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تضمینی از : پسر خـــآله

آدما نباس دوس پیدا کنن

چون وقتی میرن

وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی

وقتی نمیتونی درد ودل کنی

یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی

وقتی دلت براش تنگ میشه و نمیتونی ببینیش

همه ی دوستت میشه یه سری عکسا و خاطرات

هی یه چیزی گیر میکنه تو گلوت

اصن چرا آدما اینکارو میکنن؟؟؟

آدما باس همیشه تنها بمونن ...

 

+دلیل نوشت : گاهی این سطرا درد دل منم میشه ، دلم گرفته *:/

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تا ابــــــد

رستاک : به دادم برس عمق این نیمه شب    قد اتفاق تو کوتاه نیست

من : نیمه شب من هنوزم سحر نشده ،

مگه نمیگفتی زمان باعث میشه فراموش کنم !؟

 

+ دلیل نوشت : این اهنگ رستاک م منو داغون کرده رسما.

 

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : درد نوشت *:/ , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دنیـــآی ِ قلب ِ من !

هیچوقت یکی را باتمام ِ وجودت دوست نداشته باش!

یک تکه از خودت را نگه دار برای ِ :

روزهایی که هیچکس را به جز خودت نداری ...

+ دلیل نوشت : شاید منو دیوونه کردی که عاشق این حال و روزم ...

# برهآن ِ خلف نوشت : اما من تو رو با تمـــــــآم ِ وجودم دوست که نه ! می پرستـــم *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


و هیــــــچ ...!

دلم کمی خیابان میخواهد

کمی پا برای قدم زدن

کمی دست برای گرفتن

کمی تو

همین ...

+ یه غروب غمگین دیگه به اضافه ی یه عالمه ابرو بــــآرون *:)

 

یه روز دیگه پر از انتقال حرارت و بدون هیچ نکته مثبت دیگه ای گذشت ...

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ویــــآر ِ زمستـــآنه !

دلم زمستان میخواهد

یک غروب

یک شالگردن

یک پارک

یک نیمکت

و خودم

تنهـــــآ.

 

+ دلیل نوشت : اولین بار در زندگیم زمستونو ارزو کردم !

از تو فقط اهنگ وبلاگم مونده ، هه ! شاید یه روز همینم دیگه وجود نداشته باشه.

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تنــــآقض + یا -

*:/  چه احمقانه زنده م ،

چه وحشیانه نیستی ...!

 

*:) حتی باد با سرعت 120 کیلومتر بر ساعت هم

یاد تو را از ذهنم

و خاطراتت را از قلبم

نمی برد!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تا تلاقی ِ خطوط ِ موآزی

  یک لحظه مکث کرد خیـــــــــــآل

وگرنه

از پل گذشته بودیم و

حالا داشتیم برای همه چیز دست تکان میدادیم!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دیروز

پیاده روی ِ معلّم

 

عجیب نگاهم میگرد!

 

فهمیده بود

 

هیچوقت

 

منو تو را

 

دست در دست ،

 

قدم زنان

 

نمیبیند!

 

+برهآن ِ خلف نوشت : بدون شرح! *:/

 

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : درد نوشت *:/ , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


جامآنده از خرداد

 

یاد ِ تو ،

تنها موجودی ِ مغزم است

به جای ِ این درس های ِ لعنتی !

+ دلیل نوشت : من و امتحان! من و گندایی که زدم!

 

  رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


زیر ِ درخت ِ سیــــب

آدم ها که عوض میشوند

از "سلام" و "شب بخیر" گفتنشان

می شود این را فهمید.

از "حرفهآ" و "نگاههـآ"

از گودال های عمیقی که

بین تو و خودشان میکنند

و تویش را پر از دلیل میکنند...

+ از من نیست ، الان کل وجودم همین چندتا جمله س.

 دلم یه عالمه روراستی میخواد ...

 

+ از تابستون متنفر شدم ، هستم ،خواهم بود *:/

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رج به رج این حرف ها را می بافم ! , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بیـــــــــــــآآآآآآآآآآآآآ

 بودنش را که احساس میکنم 

لحظاتی میشود

که دکترها

مرفین صدا می کنند ...

+ من کلا بعد از این جمله حرفی ندارم *:)

 

+ الان خاله م بعد از حذف ایتالیا: قبول داری جام بیخودیه؟

                                   من: ایران باید قهرمان شه!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خودم !

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دست رویِ حس های خوبِ نچشیده بگذاریم

به حس هایی که دوستشان داری ، فکر کنی و می رسی به :

شدّت ِ علاقه ات به معلّق بودن بین آسمان و زمین در پیچش ِ یک تاب ِ آزاد .

کمی بیشتر که دقیق می شوی،طعم ِ ناخالصی از این حس را هم چشیده ای ، 

مجبوری خط بزنی رویِ احساسی که می خواستی فقط در گردش یک تاب ِ معلّق ِ آزاد ،

فقط بین زمین و آسمان به دست بیاوری ...

+ دلیل نوشت : چند حس ِ خوب نچشیده ...

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


نهضت ِ ستـــآره ای

يك وقت هايي پنجره هم دل آدم را وا نمي كند .
 
يك وقت هايي هر چي نفس عميق مي كشيم باز هم ريه هايمان وا نمي شود .
 
يك وقت هايي دندان هم مي گيريم اين گره هاي كور كور را، باز هم اين گره ها وا نمي شود.
 
يك وقت هايي توي خودمان بقچه مي شويم ، كسي هم نيست كه ما را وا كند.
 
ما غنچه هايي هستيم كه به نسيم عنايت تو وا مي شويم.
 
ما را وا كن. 
 
وا كن ما را.

 

وقتي آدم انتظار چيزي را مي كشد ، زمان برايش به سختي مي گذرد .

اين روزها من سخت منتظرم ...

گرچه ناآرامي و فراق مرا اذيت مي كند اما آن حس خوشايند را دوست دارم

و مي دانم كه بعدها دلم برايش تنگ خواهد شد ...

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اوایل ِ گل سرخ و انتهای ِ بهـــــآر

دو صفحه داده اند به من ، گفته اند هر جوری دوست داری پرش کن.

من هم می خواهم از زندگی بنویسم ، اسمش را هم شاید بگذارم" زندگی کن".

این روزها از چیزی که کمتر می شنوم و می بینم و می خوانم زندگی است ، دلم برای این واژه تنگ شده .

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


وقتي لباس مشكي هايمان را می بینم ، دلم هري مي ريزد پايين ،

دلم مي خواهد گريه كنم براي اولين عزيزي كه مي رود و ما را سياه پوش مي كند .

اين اولين عزيز شايد خودم باشم ، فرقي نمي كند !

به هر حال دنيا از آدمي خالي مي شود كه هزار و يك آرزو داشته ، هزار و يك كار كه انجام شان نداده . 

 لباس هاي مشكي مرا ياد توبه كردن مي اندازند ،

ياد عمري كه سوار بر باد است و هر لحظه ممكن است تمام شود .

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


قدر داني

مي شود كه گاه مادر سر سفره ي صبحانه برايت لقمه بگيرد ،بگويد: بخور تا درس بخوني.

گاهي هم تو برايش لقمه بگير، بگو: عوض همه ي لقمه هايي كه از بچگي براي من گرفتي و دهنم گذاشتي.

مزه مي دهد كه مادر ناز كند و تو ياد ناز كردن هاي خودت در تمام اين ساليان سال بيفتي.

# برهـــآن ِ خلف نوشت : مامان دلم برآت تنگ شده *:/

دلم برای ِ گذشته ای که با هم دیگه داشتیم ، تنگ شده ...

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : درد نوشت *:/ , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دل تکـــآنی

تا مینویسم " تو

کسی روی دکمه"دیلیت" انگشت میگذارد

و فشار میدهد  ،

فانی میشوی

بی " تو  " میشوم !

 

+ ضمیمه الحــآقی نوشت : حسرت های عمرت را لیست کن ؛ یکی، دو تا سه تا یا بیشتر .

ببین چندتا غول را لانه داده ای تا غار ِ تو را اشغال کنند ،

ببین چقدر وقت است که سد ، بسته ای جلوی ایده های تازه ؟!  تا شاید یک روزی ،

آن خاک خورده هایِ تبدیل به حسرت شده ، به دردت بخورند.

آن ها را دانه دانه خط خطی کن.

هر بهانه ای که منجر شده تو شکستی را متحمل شوی و آرزویی را برباد ببینی

و حسرتش را بکاری توی دلت، همه را بریز دور.

خودت را ارزیابی کن ،  ببین چندمرده حلاجی.

بعد ا نگیزه های تازه بساز برای خودت ، حوّل حالنــآ کن خودت را.

فضاهای ِ اضافی ِ پرشده ی ِ ذهنت را آزاد کن.

ذهنت را " نـــآرنجی سازی" کن ، تو حالا حالا ها وقت داری رفیق.

حیف است که مستاجر غار بزرگ روحت، یک غول زشت بدترکیب باشد به اسم "حسرت".

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


با تو

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |