آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

زندگی طغیانی ست بر تمامی درهای بسته و پاسداران ِ بستگی.

هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ایست که بیهودگی و مرگ را تعلیم می هد.

لحظه یی ست متعلّق به گذشتگان که در حال رخنه کرده است.

من ، ایمـــآن دارم که عشق، تنها تعلّق است. عشق، وابستگی ست.

انحلال کامل ِفردیت است در جمع.

زندگی ، تنهایی را نفی می کند ، و عشق، بارورترین ِ تمامِ میوه های زندگی س *:)

 

*از نادر ابراهیمی *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


با جان و دل دوست دارمت !

گفتم که سرشار ازتوام و دوست دارمت؟                    آن قدر که در پناه "وان یکاد" می سپارمت؟

کافر شدم تو را به سیاهی چشم مومنت                 در شک و یقینم کدامین رکعت سلام دادمت

تب می کند نگاه به پای لرز واژه ات                         اینجا پس از باران ، در خیال می کارمت

بعد از "اگر" ای کاش ها به عقل آمدند                    با خواهش دلم ؛ در قاب عکس می گنجانمت

خواب از خیال می دزدد رد پای تو                            عادت  شده ، ندیده روی چشم بنشانمت

شاعر به شعرم بدهکارماند با رفتنت                         طوفان شد و به جعل "آرامش" خواندمت

پاییزم و تقویم به اشتباه بهار نامیده ات                      وقتی تو را به امانت دردلش جا می گذارمت

 

*این شعر ، برای امن ترین نـام ِ مردانه ی ِ دنیا ؛ ایمـــآنم ...

+ به تو فکر کردم دوباره ؛دوباره *:)

 

 

*216 روز شد که من بی توام و تو در دستان ِ این خـانه ؛ مطمئنم می دانی که چه قدر دوست دارمت ،

 

چه طور دوست دارمت ،این روزهایی که نبودنت پررنگ می شود آخ به جانم تزریق می شوند ، درد دارند ، درد ...

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


پشت ِ هر واژه ؛ کوچه ای پنهان است

 نشسته ای ، کار خاصی به ذهنت نمی رسد ، طرح جدیدی هم برای افکار ِ فرفره مویی ات نداری ،

نشسته ای و به واژه های نَشُسته ای فکر می کنی که هیچ کاری برای شستنشان به ذهنت نمی رسد .

به واژه های جرم گرفته در لابه لای خطوط زمان هم فکر می کنی ،

به پیری ِ زود رسِ واژه ها در شیب ِ ملایمِ احسآسی که سن امید به زندگیشان کم شده است .

به انتظاری که دربینِ حجم واژه ها ، در چشمـآنت جا مانده است ، فکر می کنی ،

به بــآرانی که واژه ی "آسمــــآن "را بی محابا و ناگهانی - بدون پیش بینی سازمان هواشناسی -

در بر می گیرد هم فکر می کنی و به ...

در پس این درماندگی ِ فکری و بحبوحه ی ساخت و ساز ِ بی قید و شرط واژه ها روی هم و پلمب ذهنی ات ،

قـــآصدکی از دورها ، روی تمام معادلاتت خط ِ بطلان کشیده و درست روی قاف کیبوردت جا خوش می کند

و تو به شادی ِ افراطی ِ واژه ها دچار می شوی ؛

به آرزویی که بر تن قاصدک می خوانی و فوت می کنی تا برساند به :

کسی که درست مثل خودت در بحبوحه واژه ها نشسته و فکر می کند ؛

به "قاف" که اول قاصدک است و میان ِفقر واژه ها و آخر عشق ...

 

*والیبال با بردش مقابل تیمی مثل برزیل ؛هیجـانات نـــآرنجی در رگهای مـا جاری کرد؛ بچه ها مچکریم*:)

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رج به رج این حرف ها را می بافم ! , ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


روزهایی که می روند ؛روزهایی که می آیند..!

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بچه بودم ، روی علم؛ ذکر این پهلوونـا ؛ استیصال های همیشگی آدما ؛

توی فیلم، توی واقعیت اسمتونو هجّی می کردم با خودم ؛

بزرگ تر که شدم وقتی خیلی دلم می گرفت ،

وقتی خیلی از دنیا شکایت داشتم ،

خوشحال که بودم یک ذکر زیر لبم ؛ غیر ارادی بدون این که بفهمم جاری می شد ؛

من با ذکر "یا ابوالفضل" بزرگ شدم ؛ اصلا ذهنم با اسمش گره خورده ؛

همـان روزهایی که قلبم تشکیل می شد در رحم مادر، زیر اشکهایی که بوی "ابوالفضل" داشتند .

ارادتمند شما آقا ؛ یکی که با اسمت گره خورده.. *:)

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رآز نوشت ,,,, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


امام حسین (ع):بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد .

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


سـاقیـآ آمدن عید مبـارک بـادت *:)

حضرت محمّد(ص): خداوند چهارچیز را در چهار چیز قرار داده است :

برکت علم را در احترام به استاد ؛

بقای ایمـآن را در تعظیم خدا به وسیله انجام بی چون چرای دستوراتش ؛

لذت و برکت زندگی را در نیکی به پدر و مادر

و آزادی از جهنم را در آزار ندادن مردم ... *:)

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رآز نوشت ,,,, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


من یک غافلم؛ شما چه طور ؟!

این روزها بیشتر از این چیزی که سخت ما را به خودش مشغول کرده ؛ گمراه کننده ست.

آن قدر که گذر این روزها و تقویم به ما بفهمانَد که دو تا سی و یک روز از 93 هم گذشت .

آن قدر غفلت را خوب به ما می خورانَد که غافل می شویم از همه چیز؛

از دوستی ها و عمر گرفته تا بوئیدن و عکس گرفتن از پروانه ای که روی گل بهار را نقش زده ،

غفلت خوب نیست.

باید به تقویم جیبی ام وفادارتر شوم.

بیائید حتی از نوشته هایمان غافل نباشیم ،

از نوشتن ِ نوشته هایی که جهت می دهیم به افکار دیگران با قلم زدنش..!

+ دلیل نوشت : شاید باورتان نشود ؛ نه این که وقت نوشتن ندارم ، غافلم! کمی غافل!

+برهآن خلف نوشت : اول خرداد ؛ بدان که دوستت ندارم ماهِ دهشتناک بهار !

 

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : غافل از احوال دل خویشتنم !, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تو شعر باشی و من شآعر ...

شعر می شوی

در لابه لای غــــرور  ِ نگآهت

و من

هــر بار

شاعرانه تر می خوانـَمت ...

 

یا که ناقص پس مده یا اینکه کامل پس بگیر    من دل آسان می‌دهم باشد تو مشکل پس بگیر

+ نوشته شده در برچسب:سنجاق شده به : رج به رج این حرف ها را می بافم !, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آفـــآق ِ ...

نگرانم و دلواپس ،

برای درد هایی که بی دعوت می آیند و دیر می روند ،

برای روزهایی که می گذرد تا شب ِ بی پایان ِ رفتن ،

برای اردی بهشت که اندک اندک عین جهنم می شود ،

برای همه هیچ های ِ دنیا نگرانم ...

این روزهای آخر  ا ر د ی ب ه ش ت  تو  به داد من برس

 

امروز سری به گذشته های ِ گلدان ِ خالی ام زدم ،

حکمتی بود که احتمال یک گل سرخ همیشه احتمال ماند

زود است پرواز تا جدا شوم از گذشته های ِ سیاه و لجنی

شاید همین روزها پایانی باشد بر شروعی بی پایان

برای آن روز قلب سیاهم را تاکسیدرمی کن تا محل نصب آنرا نشانت دهم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |