نشسته ای ، کار خاصی به ذهنت نمی رسد ، طرح جدیدی هم برای افکار ِ فرفره مویی ات نداری ،
نشسته ای و به واژه های نَشُسته ای فکر می کنی که هیچ کاری برای شستنشان به ذهنت نمی رسد .
به واژه های جرم گرفته در لابه لای خطوط زمان هم فکر می کنی ،
به پیری ِ زود رسِ واژه ها در شیب ِ ملایمِ احسآسی که سن امید به زندگیشان کم شده است .
به انتظاری که دربینِ حجم واژه ها ، در چشمـآنت جا مانده است ، فکر می کنی ،
به بــآرانی که واژه ی "آسمــــآن "را بی محابا و ناگهانی - بدون پیش بینی سازمان هواشناسی -
در بر می گیرد هم فکر می کنی و به ...
در پس این درماندگی ِ فکری و بحبوحه ی ساخت و ساز ِ بی قید و شرط واژه ها روی هم و پلمب ذهنی ات ،
قـــآصدکی از دورها ، روی تمام معادلاتت خط ِ بطلان کشیده و درست روی قاف کیبوردت جا خوش می کند
و تو به شادی ِ افراطی ِ واژه ها دچار می شوی ؛
به آرزویی که بر تن قاصدک می خوانی و فوت می کنی تا برساند به :
کسی که درست مثل خودت در بحبوحه واژه ها نشسته و فکر می کند ؛
به "قاف" که اول قاصدک است و میان ِفقر واژه ها و آخر عشق ...
*والیبال با بردش مقابل تیمی مثل برزیل ؛هیجـانات نـــآرنجی در رگهای مـا جاری کرد؛ بچه ها مچکریم*:)