|
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..
|
یک روز می رسد من حسابی پول دار شده ام
یک روز که کاتالوگی از آدم های دلخواه و باب طبع اختراع شده است
آن وقت یک نیش ترمز می زنم جلوی همان فروشگاهی که کاتالوگها را دارد
بعد از ماشین پیاده می شوم وارد فروشگاهی که شبیه بانک است
و باجه باجه می شوم ، نوبت میگیرم ، پیجر شماره ی مرا میخواند میروم سمت باجه
به فروشنده سلام می کنم و یکی یکی صفحه ها را ورق میزنم
آنقدر ورق میزنم تا برسم به تو ، شماره ی 20 ..
بعد با کمال میل به فروشنده می گویم" این لطفا "
و میروم می نشینم توی ماشین منتظر تو ، من تو را توی بزرگترین مزایده برده ام
تو می آیی ، در را باز میکنم ، محکم بغلت میکنم
صورتت را می بوسم یک بوسه از ته دل
از همان بوسه هایی که کنار گذاشته بودم برای چنین روزی
تو می نشینی ، بهت نگاه می کنم دلم غنج میرود دست هایت را می گیرم
نگاهم میکنی ، لبخند میزنی ، درگوشت می گویم :
"گفته بودم که پیدایت میکنم سر وقتش ! " بهم میگویی:" حالا وقتشه! "
بهت میگویم "حالا وقتشه! " و پایم را روی گاز میگذارم
و از همه ی نظرها دور می شوم میرویم یک جا که فقط من باشم و تو
تو باشی و من
یک جا که بشود یک دل سیر به جای همه ی روزهای نبودنت نگاهت کرد
با من سر پیمانت اگر نیست نیایـم !
چون سایه به دنبال تو فرسنگ به فرسنگ ..
+ { فاضل نظری }
بعید میدانم نقشی که لباس در زندگی آدم دارد را چیز دیگری داشته باشد
مثلاً وقتی قرار است یک جای مهمی برویم
یا یک انسان مهمی را ببینیم شاید چند دست لباس عوض و بدل کنیم
و تغییر دکوراسیون خودمان را قضاوت کنیم
لباس خوب پوشیدن نوعی احترام به طرف مقابل است
نوعی وقت گذاشتن برایش
اصلاً هرکه گفته شخصیت آدمی به لباس نیست بیجا کرده و حرف مفت زده
مگر می شود یک نفر آدم باشد ولی به آداب آدمی اهمیت ندهد ؟
به آراستگی لباسش ؟!
از آدمهایی که همیشه می گویند: "ولش کن " ! بدم می آید
از آدمهایی که به لکه ی لباسشان به خاکی بودن لباسشان
اهمیت نمی دهند بدم می آید
از آدمهایی که لباس خوب دارند ولی نمی پوشند بدم می آید
اانگار اینطوری شخصیت آدم را می آورند پایین
نوع لباس همه جا نقش دارد
مثلاً هیچ بنی بشری نمی تواند آنطور که با لباس مجلسی میرقصد
با یونی فرم مدرسه برقصد
آنطور که با لباس تنگ و قرتی ، جلف بازی در می آورد
با یک لباس گله گشاد و بلند ادا اطوار در بیاورد
آنطور که با لباس زرد و قرمز میزند بیرون ترس گشت ارشاد داشته باشد
تا با لباس قهوه ای و خاکستری ..
لباس آنقدر نقش بسزایی در زندگی آدمی دارد
که حتا خدا هم توی قرآنش گفته : هُنّ لباس لکم وانتم لباس لهن ..
این همه حرف زدم برای این که به تان بگویم
لباس ها اینقدر مهم اند توی بودن و توی چگونه بودن مان
و اگر می بینید کسی کار بزرگی نمی کند
برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند یا اساساً آدم کوچکی ست
تا بوده همین بوده .. مار از پونه بدش می آمده و در خانه اش هی سبز می شده
تا بوده همین بوده .. از هرچه بدم آمد به سرم آمد !
بعضی وقت ها هم نمی شود از قاعده ی به درک استفاده کرد !
نمی شود ، وقتی بعضی چپ چپ نگاهت می کنند که یعنی : دوباره چرا ؟
هیچی نگویی
امروز هم از همان روزهاست که جلسه برای من تشکیل داده می شود
همه مجمع تشخیص مصلحت تشکیل داده اند
درست همان هایی که نه سر پیازند نه ته پیاز !
نشسته ام پشت میز مطالعه و دفترچه ی مزخرف ِ نبایدهای ِ فرفری را نگاه می کنم
مصیبت یعنی تو دقیقا توی مجتمعی کار کنی که من کلا ازش بیزارم
کاش میشد پشت کوله پشتی َم این پلاکارد را زد :
" از پذیرش ایمآن ِ مشغول در مجتمع های فولاد سپاهان ، ذوب آهن ،
پتروشیمی جدا معذوریم ! " تیک عصبی داشتن یعنی همین، یعنی آلرژی به مجتمع !
یعنی دلت نخواهد صبح کله ی سحر شوهرجانت از خواب ناز بیدار شود
و آسه آسه لباسهایش را بپوشد تا تو از خواب ناز بیدار شوی
حتی از ترس بیدار شدنت بوس هم روی گونه ات نزند
و برود تا خود خود غروب ..
تو باید تنها صبحانه بخوری ،
تنها ناهار بپزی بی آنکه هزاربار پیش خودت بپرسی
حالا ناهار چی درست کنم که دوست داشته باشه
که تکراری نباشه .. تو باید ناهارت را تنها بخوری
خواب عصرانه ات را تنها تنها بروی ،
بعد هم منتظر بمانی غصه دار که شوهرجان خسته و کوفته بیاید !
نه !
من دلم شوهر مجتمعی نمی خواهد !
من می خواهم صبح ها خودم با هزارتا ناز از خواب بیدارش کنم
خودم برایش صبحانه بچینم روی میز ، خودم برایش لقمه بگذارم
میوه بگذارم ، کیک خانگی و آبمیوه بگذارم توی کیفش
خودم تا دم در بدرقه اش کنم و تا سرکوچه برایش بوس هوایی بفرستم
من می خواهم دغدغه ی "چی بپزم واسه ناهار " داشته باشم
دلم می خواهد ظهرها فقط یک بشقاب پلو و یک بشقاب خورش
یا هرغذای دیگری که بعد از حل معضل " چی بپزم " پخته ام ، روی میز باشد
می خواهم هر دوتایی مان توی یک بشقاب غذا بخوریم
می خواهم بعد از ناهار سرش روی پای خودم باشد و به اخبار ساعت 14 گوش کند
می خواهم روی همین پاها خواب عصرانه برود و من از صدای نفس هایش جان بگیرم
می خواهم شب که می آید حوصله ی حرف زدن داشته باشد
جنازه تحویل نگرفته باشم
آن قدر حوصله داشته باشد که اگر گفتم" دور دور " نه توی کار نیاورد
دلم میخواهد انقدر حواسش جمع باشد
که بفهمد امروز موهایم یا حتی رنگ رژم را عوض کرده ام
دلم می خواهد خیالم راحت باشد که دست شوهرجان همیشه سالم است
و هیچ وقت توی دیگهای آهن مذاب شده نمی رود
و بعدش حقوق از کارافتادگی نمی گیرد
می خواهم سگ دو نزند، میخواهم اول زندگی کند بعد کار !!! می خواهم ..
خلاصه اش کنم ، من اگر ایمآن باشد و بنا شد ازدواج کنم
قرار است زن یک مرد زندگی شوم ، نه یک مرد کار !!!
خواستم از تو بنویسم ..
ولی ..
وقتی تو در زندگی ام جا نشدی ، چطور می شود بنشینی در میان واژگان ؟!
خواستم از تو بنویسم ..
ولی ..
نخواستم که بشوم آتش زیر خاکستر ..
خواستم از تو بنویسم ..
ولی ..
همان بهتر که ننویسم !
خواستم از تو بنویسم ..
ولی ..
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیس !!!
ازم پرسید : چته ؟ چرا اعصاب نداری ..
گفتم:هیچی یه ژلوفن بخورم حله ، امروز تموم شد بستش باید برم بخرم
ازم پرسید ژلوفن چی هست !! و من به حالش غبطه خوردم !
همین محتاج نبودنش به ژلوفن ، همین کشف نکردن ژلوفنش ..
اینکه بعد از یک خطای کوچک من
هنوز هم که هنوز است جلسه ی دو نفره ی پدرمادری تشکیل می شود
آن هم سر میز صبحانه و من خودم میدانم
این وقتها نباید بروم وسط و بعد از جلسه طبق معمول
بابا اول روی مبل تک نفره می نشیند
و به شانه زدن موهای من خیره می شود برایم شده عادت ..
اینکه بفهمم هوا ابریست و مستقیم راهم را کج کنم سمت اتاق
توی راه پله بعد بابا بیاید و لباسهایی که به رخت آویز گیرداده نگاه کند
و همانطور که زیرچشمی به من نگاه میکند
آرام و ملایم یکجور که دانسته ها و گزارشات مامان را به زبان خودش برایم بگوید
و حرفی از جاسوسی مامان نزند برایم شده عادت
اینکه بعدش من هیچ حرفی نداشته باشم
و شروع کنم به دفاع و آن وسطهایش بزنم زیر گریه
و بابا دلش ریش شود و بهم بگوید من تو رو خوب میشناسم بابایی
ولی یه کوچولو بیشتر حواست رو جمع کن
اینکه بعدش من چپ چپ به مامان نگاه کنم
و اصلا چشم های نگرانش را نبینم و زیر لب غرغر کنم برایم شده عادت
این که به نشانه ی اعتراض میزنم از خانه بیرون
و انگار که قهر کرده باشم و بهم برخورده باشد رفتار کنم برایم شده عادت
ولی اینکه بابا بعدش هی زنگ میزند
و من با بغض به صفحه ی گوشی نگاه کنم
و پیش خودم بگویم ببخش که می خوام تنها باشم تازه من که باهات قهرم
بعد بابا برایم اسمس بزند که "برای شب هم ژله بستنی درست کن هم سالاد"
بعد بابا دم در خانه ایستاده باشد بعد سلام کند
بعد بیاید کنارم بنشیند و با همان آره و نه مرا به حرف آورد
بعد من نفهمم چرا بابا قهر کردن نمیداند برایم عادت نمی شود !
+ دخترها تا ابد، دختر بابا می مانند حتا اگر زن باشند
مادر زن باشند مادر شوهر باشند مادر بزرگ باشند ..
باباها تا ابد عاشق دخترهایشان می مانند
و دخترها دلشان همسری مثل پدرشان می خواهد !
امشب همه ی طول راه را فقط به " تساوی " فکر کردم !
به این " حسرت نخوردن "..
به این که من و تو به اندازه ی هم دارا هستیم !
ب ه این که خدا به همه ی ما به یک اندازه نعمت داده
ولی نوع این نعمت فرق میکند
این که " م " اینها چقدر مایه دارند که 400 و فلان میلیون تومان
هزینه ی عروسی شان کرده نقل مجالس این روزهای ماست
و "س " مدام این موضوع را می زند توی سر همسرش
و هی میگوید کاش ماهم از این شانس ها داشتیم
این که ماشین "د " اینها شونصد میلیون پولش می شود
اینکه " ف " از وقتی عقد کرده هونصد میلیون طلا هدیه گرفته از همسرش
این که " ش " یک پسر کاکل زری آورده
این که " ح " منزل دو طبقه دارد ، این که " ر " مهندس است و استخدام دائم است
همه ی همه اش در یک آدم جمع نشده و نمیشود
مثلاً همین " م " گیریم نونصد میلیون خرج عروسی داده ، که چه ؟!
آنهایی که زندگی شان با سلام و صلوات بوده بی مشکل نیستند
چه رسد به اینهایی که همان اول زندگی را با گناه بسم الله گفته اند
که مست به حجله رفته اند ..
مثلا همین "د " گیریم مدل بالاترین ماشین هم برایش باشد
وقتی لفظ "دخترباز " را بعد از اسمش می آورند چه فایده؟! ..
مثلا همین "ف" گیریم کورور کورور طلا داشته باشد
وقتی در گوشی به من می گوید دل هیچ کسی هم خوش نیست
و یک آه بلند از ته دل می کشد چه سود ؟!
مثلاً همین "ر " گیریم شغل دولتی دارد و پیدا کردن شغل رسمی
این روزها یعنی گذراندن هفت خوان رستم
وقتی همه ی حقوقش می رود برای بازپرداخت وام چه فایده ؟!
ما هم همینطور ..
یکی قدش کوتاست صورتش زیباست
یکی افسرده است قلمش شیواست
یکی دانشگاه دولتی قبول نمی شود پول ثبت نام در بهترین دانشگاه آن ور آب را دارد
یکی پول ندارد عوضش قیافه دارد ،
یکی هیچ کدام از این ها را ندارد ولی یک خدای خیلی بزرگ دارد !
من بلاخره یک روز یک انسان بزرگ می شوم
اصلا دوست دارم یک انسان خیلی خیلی مقتدر و قدرتمند شوم
قدرتمند نه به آن معنی که فکر می کنند ، نه !
من نه قدرت پولی می خواهم نه منصبی ،
من دلم یک عالمه قدرت حرفی می خواهد یک چیزی از آزادی بیان فراتر
از این قدرت ها که می شود باهاش حرفت را راحت بزنی
از همین ها که نترسی از حرف زدن از همین ها که بهشان الکی برنخورد
بر بخورد هم بگوییم به درک ؛ از همین ها که جرات شورش نداشته باشند
و شورش را در نیاورند ، از همین ها که بهشان بگوییم بتمرگ سرجات
وقتی که حرف حساب میزنم و راستش را می گویم ،
از همین ها که نقد صالح کنم ..
نمیدانم ! شاید دلم آدم های جدید بخواهد ،
آدم هایی که نیاز نباشد بهشان گوشزد کنی جنبه ی نقد را داشته باشند که نیاز نباشد بهشان بگویی بتمرگ سرجات!که بفهم حرف حساب جواب ندارد،آدم هایی که بغض و کینه مرامشان نباشد ،آدم هایی که چشم هاشان بسته نباشد آدم هایی که کاستی ها را ببینند آدم هایی که بهشون الکی برنخورد،آدم هایی که شلغم نباشند...
نمی دانم!شاید دلم باید دیگر نقد نخواهد دیگر چشم هایش را ببندد راستی ها را نبیند...نمیدانم!
مرد بودن با نر بودن فرق میکنه
همیشه این برام سوال بود که 13 رجب روز مرد هست یا روز نر!
روز مرد یا روز نامرد
نامردهای نر یا نامردهای - مونث های - مرد !
اگه فکر می کنی 1درصد مردی و مردونگی داری روز گذشتت مبارک مـــــــــــررررد!
استرس برای چه ؟!
همان " بسم الله الرحمن الرحیم " اول جزوه ات آرام می کند روح نا آرامم را
همین که می دانم به همین الله ایمان داری برایم کافیست
از این اینطوری ها مثل تو حالا دیگر خیلی کم است
از این اینطوری راس راسکی ها ! از این راس راسکی بی ریاها !
کلاس اول ابتدایی زنگ فارسی اصیل ترین درسمان،الفبا را یاد گرفتیم،الفبا یعنی روح علم،یعنی اگر ندانی نمی توانی،یعنی باید همیشه باشد...از این الفبا ها توی زندگی مان زیاد داریم،یک الفبا هم داریم به نام الفبای زندگی،بعضی وقت ها این الفبای زندگی از همان "ا"تا"ی" در یک نفر جمع می شود،و به همین راحتی می شود بهانه ی زنده بودن،با گوشت و پوست و استخوانت یکی می شود،نمی شود نشود،که اگر نشود خبری از مابقی زندگی نیست!حالا فرض کنید این الفبای زندگی اسمش با الف شروع شود،با ی هم تمام...راستی تا به حال به اسم و فامیلتان دقت کرده اید؟!
ما از اول هم همینی که هستیم بودیم...
از اخلاقیاتمان بود که ساده باشیم آنقدر که نگرانمان باشند روزی این سادگی بهمان لطمه می زند
مهربان بودیم آنقدر که از خودمان زدیم گذاشتیم برای دیگری
درس هایمان را آنجور که می خواستیم می خواندیم در قید و بند نمره هم نبودیم رقابت نمی دانستیم،ادعای مُلا بودن هم نمی کردیم
توی سر خودمان می زدیم و معنای غرور را هم نمی دانستیم چیست
تناسب اندام حالی مان نبود پریشان کردم مو نمی دانستیم چیست توی عکسهایمان لب غنچه نمی کردیم
آری ما هیچ وقت به خودمان ننازیدیم هیچ وقت روی مد نگشتیم ما اصلا توی این دنیا نبودیم که بخواهیم بر وفق مرادش
کاری کنیم تازه همین آقا مراد هم نامحرم بود و ما باید جلویش حجاب می کردیم
اصلا خوب است حجاب می کردیم ها وگرنه ما که بلد نبودیم موهایمان را هزار جور مدل بدهیم و بعدش از اینکه
یکی می بیند خجالت نکشیم
ما همیشه ساده بودیم و هستیم آری ما بلد نیستیم عشوه بیاییم ما بلد نیستیم خود پسند باشیم
ما بلد نیستیم هی پشت هم عکس بگذاریم توی این سایتهای اجتماعی و هی ازمان تعریف کنند
ما موهایمان را رنگ نمی کنیم لنز نمی گذاریم و ابروهایمان را شیطونی بر نمی داریم
ما هیکلمان به شلوارهای جین آن چنانی و مانتوهای عجیب غریب نمی خورد
ما روی آن را نداریم که رنگ های جلف بپوشیم و عینک آفتابی های آن جوری بزنیم
ما همینیم که بوده ایم
ما بلد نیستیم سلام نکنیم و با ابروهای انداخته بالا از کنار دیگری رد شویم ما یاد گرفته ایم همیشه لبخند روی لب
داشته باشیم همیشه کلی معذرت خواهی کنیم و بگوییم شرمنده ایم اگر جسارتی کرده ایم
آری چاقها آدم های مهربانی هستند
اصلا هم نمی خواهیم دیگر برویم توی فاز تناسب اندام ما همینیم که هستیم ما تحسین این و آن را نمی خواهیم
هر چه دلمان خواست می خوریم هرچه خواستیم می پوشیم فکر قر و مد نبوده و نیستیم
بی فرهنگ و آبرو بر هم نیستیم
ما فرهنگمان به کفش تقی تقی روی اعصاب جوانهای مردم نیست به عکسهاس دلبرانه گذاشتن توی یک محیط عمومی نیست
به قربان صدقه های الکی و مخ زدن این و آن و قر و قمیش بعدش نیست و به قول بعضی ها پا ندادن نیست
نه ما دلمان را میدهیم فقط به یک نفر اصلا هم سیاست نمی دانیم و به همه هم می گوییم دلدارمان فلانی است
و اصلا هم به این فکر نمی کنیم که آقای ایکس شاید دوستمان دارد و اگر بفهمد شاید بپرد
ما سیاست نداریم هر وقت دلمان تنگ شد بی آنکه به این فکر کنیم مخاطبمان دفعه ی قبل چطور سنگ روی یخ مان
کرده می رویم می گوییم دلمان تنگ است و به درک که او هیچ جوابی نمی دهد
ما سیاست نداریم که با اولین زنگ می پریم روی گوشی ما سیاست نداریم که می گوییم قطع کن خودم زنگ بزنم
ما فرهنگمان به یک دل و صد دلدار نیست ما علاقه هایمان همان علاقه های ناب قبل از انقلاب است دوره ی کلاه مخملی ها
ما سر علاقه مان خون هم میریزیم با پنبه هم سر می بریم ما برای علاقه هایمان حتی بیشتر از امتحان هایمان صلوات
می فرستیم و نذر و نیاز می کنیم و متوسل می شویم آری ما شب ها سرمان را می کنیم زیر پتو و ریز ریز اشک می ریزیم
و هیچ کس نیست که نازمان را بکشد باور کن...
ما فرهنگمان به دائم الآرایش داشتن نیست ما برایمان مهم نیست صبح که رژ میزنیم تا ظهر چقدرش مانده چقدرش را
خورده ایم ما برایمان فرقی نمی کند خط چشممان پاک شده باشد ما خودمانیم همین که بودیم هستیم
ما از این خاطر خواه ها نداریم که با عزیزم و عجقم و عروسک و ... خطابمان کند حتب با اوی و هی هم نداریم
ما دوست پسر نداریم که هرجا گیر کردیم زنگ بزنیم بیاید دنبالمان ما دوست پسر نداریم که برایش آرایش کنیم
و کفش تق تقی بپوشیم و شیک و پیک کنیم و ادکلن محرک بزنیم و با هم برویم این ور آن ور و هی ناز کنیم
و هرزه بازی در بیاوریم ما از این دوست دخترها نبوده ایم و نمی خواهیم باشیم
ما همان که بوده ایم هنوز هم هستیم
ما فرهنگمان پریدن دم در با همان لباس مان است که پوشیده بودیم برای آن که چند دقیقه ای زیارت کنیم معشوقه مان را
اصلا حالا که فکر می کنم می بینم ما خیلی با فرهنگیم
آری ما آدمهای ساده ی بدون تناسب اندارم، با فرهنگیم
آقای ِ دور میگوید : حوصلهام سر رفت !
از کی قرار است دوباره خوشحال باشی ؟!
وقتی غمگینم حوصلهی آقای ِ دور سر میرود
او خیال میکند باید بازهی زمانی مشخصی برای غمگینی آدمها وجود داشته باشد
و بیش از آن هیچ دلیلی ندارد آدم غمگین باشد
به خاطر همین نزدیک میآید ، نزدیکتر نزدیکتر
دماغش را میچسباند به دماغم ..
توی چشمهای چپ شدهاش من هستم و من
دوتا من که خوشگلترین و خوشبختترین منهای من هستند
این تنها اتفاقیست که عمیقا خوشحالم میکند
بهتر از این هم مگر وجود دارد ؟!
شنبهها لباس ِ سفید با گل های ِ ریز ِ آبی جدیدم
را برایش میپوشیدم اما هیچوقت نیامد
احیا گرفته ام که تو احیا کنی مرا
قدرم اگر که با تو مقدّر شود بس است
*گوگل می گوید شعر از محمد بیابانی ست ، امیدوارم راست بگوید !
مسیحا هم دم از اعجاز می زد ، ز بس بیچاره مریم یا علی گفت
مگر خیبر ز جایش کنده می شد؟ ، یقین آنجا علی هم یا علی گفت
علی را ضربتی کاری نمی شد ، گمانم ابن ملجم یا علی گفت
اول هر ماه نشستم نامه ای بنویسی و برایم پست کنی
با دیدن صندوق نامه های خالی فهمیدم این همه انتظار بیهوده گذشته است
تو نوشتن را خوب بلد بودی ، بهتر از حرف زدن
گفتی که بعد از این دوستم خواهی ماند
برایم خواهی نوشت ، فراموشم..
از فراموش کردنم چیزی نگفتی ..
همه از تو حرف می زنند و یک بند چرمی محکمی می افتد دور دلم
و هی تنگ و تنگ تر می شود انقدر که دلم می خواهد بالا بیارم ،
همه از تو حرف می زنند ..
میگم میرم بخوابم که نفهمم چجوری می میرم
اگر آن همه لوس نبودم، اصلا گریه نمی کردم
چه می دانستم بیخودی اشک خرج می کنم
چه می دانستم بعدها چقدر آن را کم می آورم
عجیب نیست؟! توی یک لحظه ، درست یک لحظه ، انگار می ایسیتی
و پشت سرت را نگاه می کنی !
یک دفعه متوجه می شوی دوازده روز است گریه نکرده ای
دوازده روز است اشک را کم داری و خی لی چیز های دیگر را هم
عجیب نیست ؟!
+ با تخلیص از کتاب ِ انگار گفته بودی لیلی
تبریک به تو
تبریک به خودم
تبریک به مردم ِ ایران
تبریک به تماشاگران
تبریک به توپ جمع کن ها
تبریک به داورزنی
تبریک به استادیوم { ؟! } آزادی
تبریک به این پُست
تبریک به کوااااچ
تبریک به همههههه
به من گفت : چه موهای قشنگی داری. می توونی روش بشینی؟!
گفتم : بله، اگر بخواهم
در جوشن کبیر یه عبارت هست که میگیم
" یا کٓریمٓ الصَّفْح " معناش خیلی جالبه :
یه وقتی یه کسی تو رو می بخشه اما یادش نمیره که فلان خطا رو کردی
و همیشه یه جوری نگات می کنه که تو می فهمی هنوز یادش نرفته
یه جورایی انگار که سابقه بدت رو مدام به یادت میاره
ولی یه وقتی یه کسی تو رو می بخشه و یک طوری فراموش می کنه
انگار نه انگار که تو خطایی رو مرتکب شدی
اصلا هم به روت نمیاره ، به این نوع بخشش میگن صَفح
تفاوت هست بین عفو ، صفح و غفران
و خدای ما اینگونست ..
" یا کٓریمٓ الصَّفْح " *:)
امروز یک چیز بدی یاد گرفته ام
در واقع نمی دانم بد است یا نه
یاد گرفته ام با آدم ها شبیه خودشان رفتار کنم
خودت که باشی ، اگر خودِ نسبتا خوبت که باشی
یک طناب می اندازند گردنت و هی هی ات می کنند
یا یک پالون می اندازند رویت و سواری می خواهند ازت
تازه در بعضی ها مشاهده شده بار هم سوارت می کنند
همیشه دلم می خواست خودِ خوبم باشم
از آن رویِ نشُسته ی بد اخلاق و خشنم استفاده نکنم اما آدم ها نمی ذارند
اینجوری که تو را ببینند امانت نمی دهند و زندگی ات را خراب می کنند
+ پس همین ما ادم هاییم که نمیذاریم یه نفر خودش باشه
اما باز توقع داریم که خودش باش
خرده نگیر این همه سال
نه خطی ، نه خبری
دستانشان بسته بود ..
+ 175 نفر که همه مان از اخبار و این ور و آن ور می دانیم
که اکثرا چقدرشان نوجوان بودند به طرز فجیحی زنده به گور شدند
هدفشان هم آسودگی و آرامش ما بود
چقدر قــــدر دانستیم ؟!
از معاشرت با آدم هایی که همیشه باید حواست باشه
یک وقت اشتباه نکنی تا یهو بهشون بر نخوره و همیشه بهترین باشی براشون
و اونا هر جوری بودن بهترینن و این حرفا ، بدم میاد
سعی کنید سمتشون نرید یا وارد رابطه شُدید
دیدید داره ادا اطوار درمیاره سریع بیاین بیرون
اینا سمی اند ، مُسری اند
دامنتونو می گیره ، زندگی و روانتون رو به ... میده
چایی را آورد ، توی یک فنجان گل سرخی
از همان فنجان ها که من دلم برایشان غش می رود و از دیدنشان به وجد می آیم
یک قلوب از چایی خوردم
یادم آمد که از کجا برای رفتن عجله کردم
از آن وقتی که تو با عجله ترکم کردی
و فرصتی ندادی تا کلمه ی خداحافظت رو به حرف "ت" برسانم
از همان وقت یاد گرفتم زودتر ترک کنم ، قبل از این که زودتر ترک بشوم
این روی من ماند و من همچنان همه چیز و همه کس را زودتر از موعد ترک می کنم
که نکند یک بار دیگر کسی مثل تو ..
رفتم توی اتاقش روی صندلی جلوش نشستم
داشت داروهام را چک می کرد که شروع کردم به گفتن
از این که دو هفته است قلب درد امونم را بریده
و شب خسته که می روم توی رخت خواب باید خودم را بکشم
تا بعد نماز صبح خوابم ببرد
و این جوری از همه ی زندگیم افتادم ، تازه همه اش خوابم هم می آید
از سوزش قلبم همش مچاله می شوم توی خودم
از این که از شدت قلب درد به بی قراری و کلافگی می رسم و دلم می خواهد گریه کنم
از اینکه هیچ کس نمی فهمد قلب درد چقدر می تواند جون یک آدم را بگیرد
آن هم مخصوصا وقتی دست چپت را از کار می اندازد
و به معده ات می زند و پشتت را می سوزاند
حالت تهوع می آورد و سرگیجه را می اندازد به جانت
قیافه اش ناراحت شد و گفت چرا تو باز برگشتی به جای اولت ؟!
یک نگاه به عکسی که تازه به بالای سرش زده بود کردم و گفتم
من که اولش این طوری نبودم انقدر !
ناراحت تر میشود ، به عکس بالای سرش نگاه می کنم
و یک نگاه به خودش ، پیر شده است اما از جذابیت و نمکش کم نشده است
در هر دو چهره مهربانی و دلسوزی موج می زند
به این فکر می کنم اگر مهربان نبود ، اگر وقتی از دردم حرف می زدم
می گفت لازم نیست همه اش را بگی فهمیدم
اگر نمی گذاشت به صورت درد و دل از دردم بگویم
اگر انقدر خوب درک نمی کرد که چقدر از دردش اذیت می شوم
هیچ وقت به عنوان دکتر قبولش نمی کردم
مثل سال ِ قبل حاضر می شدم درد بکشم اما دکتر نروم
فقط نمی دانم این قلب چش شده است که انقدر بی قراری می کند
+ من حالم خوبه . نترسین
چیزی که فهمیدم این بود که اگر مردم از تو انتظار شجاعت دارند
وانمود کن شجاع هستی
حتی زمانی که ترس تا مغز استخوانت نفوذ کرده بود
+ با کفش های دیگران راه برو
روزهای سیاهیست پنآه !
آدمها به خودشان هم رحم نمیکنند ، چه برسد به اینکه لبخند را روی لب بقیه ببینند
و سایه شان چنگال باز نکند برای پاره کردن خوشبختی دیگران
این روزها وقتی دست همدردی روی شانه هم میزنند
مطمئن باش فرداش از شادی کباب شدن دلش ،
بساط باربیکو و کباب پارتی به راه است
پنآه ! کاش میشد از وقتی که بیایی ، مثل یک کوآلای همیشه خسته
همانقدر بغلی و مظلوم از گردنم آویزان شوی
و هیچوقت هوای اکتشاف خوبی ها به سرت نزند
روزگار هیچوقت بهتر نمیشود جانم ، پس اگر این روزها بدی سوار خر مراد است
نوبت تو که برسد ، وضع قابل تحمل تری پیش نخواهد آمد
وقتی سوغات مسیح - صلح - بعد از دو هزار و پانصد سال
به چیزی جز وحشی گری تبدیل نشده ..
پنآهم .. دلم میخواست وسط عصر تکنولوژی دستت را میگرفتم
میرفتیم دهانه درفک ، توی کپر با هم زندگی میکردیم
تا درک درستی از جامعه داشته باشی ..
آدمهایی که آخر هفته ها جو خوب بودن میگیردشان و تا قله کوه که بالا بیایند
و عشق و حالشان را که بکنند ، خوبی شان ته میکشد
راهشان را میگیرند و میروند و فقط از خودشان آشغال
و کثافت برای بازمانده ها به یادگار میگذارند