آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

به یک شخصِ محترم

روی صندلی نه چندان راحتی ام نشسته ام و دارم به آهنگی گوش می دهم که همان لحظه ی اولش تو آمدی خودت را قاطیِ کلماتش کردی. راستش را بخواهی از کلمات این آهنگ چیزی نمی فهمم و فقط تو را خوب از بینش می شناسم. چشم هایم را می بندم. بی مقدمه. اصلا قرار نبود وسط نوشتن این نامه چشم هایم را یکهو ببندم. حالا، چشمم هایم بسته است و دارم چشم بسته می نویسم. تا حالا شده چشم بسته تایپ کنی و انگشتانت را روی دکمه های کبرود تق تق بکوبانی؟ هنوز دارم با چشم بسته با تو حرف می زنم و آهنگ دارد همین طور می خواند در صورتی که من چیزی ازش سر در نمی آورم. من فقط تو را می فهمم. البته راستش را بخواهی من، تو را هم نمی فهمم. مثلا اینکه، چرا اینقدر دیرخبری ازت نیست؟ می خواهم چشم هایم را باز کنم. آهنگ هم تمام شده. باز کنم؟ باز کنم می بینمت؟

 

 ویرایش نشده. دست نخورده. صادقانه.

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یک عکس مال وقتی که من و پسرعمو توی حیاط شان روی دوپا نشسته ایم و با اردک هایشان بازی میکنیم، عکس دیگر مال وقتی است که شب شده ولی با عینک افتابی و یک شلوارک قرمز روی یک صندلی پادشاهانه تکیه داده ام. 

این عکس ها را توی خانه شان گرفته بودیم، از جاده ی فیروزکوه رفته بودیم و توی راه کلی دوغ گدوک خورده بودیم.از  خانواده بودند، یک خانواده ی کاملا معمولی، با خانه ی کاملا معمولی، و درنهایت با روابط کاملا معمولی.

 آدم به فکرش هم خطور نمیکند آن اتفاق های صفحه ی حوادث برای کسی بیفتد که وقتی بچه بودی توی خانه شان رفتی، عکس گرفتی، و کلی خاطره ساختی، آدم باورش نمیشود بشنود: راستی، خبر قتل فلانی رفت روی سایت های خبر گزاری!



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ هنوز فیلم شروع نشده بود که:

در رعناترین پوزیشن ممکن قرار داره، یعنی در حدی که رعنا تر از این توی کل دنیا وجود نداره! یعنی اصن من چی بگم که زبونم قاصره از این همه رعنایی!

+ فیلم شروع شده بود که:

نگا، نگا! چه قد رعنایی! چه لباس مردونه ی چارخونه ی استین برگشته ی قشنگی! چه ته ریشی! چه ساعتی! چه موهای ساده ای! چه شلوار جین ساده و قشنگی! چه بر و رویی! چه رعنایی!

+ میم جان شاید فرصت شنیدن یک دیالوگ هم نداشت! ولی از دست نامبرده کاری ساخته نبود! از بچگی این موجود رو تنها مرد جذاب دنیا میدونست!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


میشود به من هم وعده ی سر زدن به خرمالو های کال را بدهی؟ انار های نارس؟ اینکه پاییز در راه است؟ میشود؟

 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


باید از تک تک اکسیژن های موجود توی هوا لذت برد، از آسمان آبی، مسیر های کم ترافیک، آرامش زندگی، شب های سرد و پتویی.  باید رفت سراغ خطاطی، گره چینی، گلیم بافی.  باید کتاب خوند و فیلم دید.  باید راه باقی مونده تا داشتن مدرک واقعی رو با خوندن، کلاس رفتن، تمرین کردن تمام کرد.  باید یک پشنگ نواز خوب شد.  باید به فکر بچه ها بود.  اصلا باید تک تک لحظات این یک سال باقی مانده در این شهر را زندگی کرد. باید یک مجسمه ی خوش تراش آماده کرد، یک مجسمه ی خوش تراش که آماده باشد برای ادامه ی زندگی

+ به زودی خواهی دید که من چگونه از درون این قطعه سنگ عظیم حجیم بدهیبت، مجسمه یک آواز مهرمندانه را بیرون میکشم... یک آواز، به نرمی پر کاکایی ها، به نرمی نگاه یک کودک گیلک، به نرمی نگاه یک عاشق صادق محتاج به معشوق مهربان دست نیافتنی

" نادر ابراهیمی " 



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ترکیب نگاه و هنر اخم و صدایت

آدم کش و خون ریز و دل انگیز و نجیب است

 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


وقتی دعا می کنی، دعای تو از این جهان خارج می شود و به جایی می رود که هیچ زمانی نیست. دعایت به قبل از پیدایش عالم می رود. دعایت به آنجا که دارند تقدیرت را می نویسند می رود و تقدیر نویس مهربان عالم، تقدیرت را با توجه به دعایت می نویسد :)

"دکتر الهی قمشه ای"



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بُز

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


در 4496716 مین روز ..

ریاضی َم از وقتی رفتی ، ضعیف شده

اما تمام روزهای با تو بودن را تا همین دیروز شمردم

باز هم خوابم نبرد ..

راستی دیروز هم حساب میشود ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |