آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

این کلید هم نه!

ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻗﺮﺹ ﺑﺎﺷﺪ ،
 
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ..

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﻠﯿﺪ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺟﺪﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺎﺯ ﻧﺸﻮﺩ !!!
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ماچ گنده ارزانی خودت

مشکل از همین جا شروع شد ..

از همین جا که وقتی شاد بودم مرا بوسیدی !

وقتی غم کنج دلم خانه کرده بود باز مرا بوسیدی !

وقتی اشک ریختم ، وقتی اشکم را در آوردی بغلم کردی و باز هم مرا بوسیدی

همیشه ی همیشه تا بوده همین بوده

در جواب احساسم ، تن را وارد بازی کردی ، روح در برابر جسم !!!

بوسه ات با چاشنی درکم کن و باورم کن ، برای خود خود خودت

من برای معنویتم بهای مادی قائل نخواهم شد!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بودنت را شکر

ذرات وجود آدم متبلور می شود وقتی با یک آره

و نه  پیامی طرف می فهمد اعصابت خط خطی است

همین طرفهایی که تعدادشان زیادی کم است

خدایا این ها را هیچ وقت هیچ وقت ازمان نگیر

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تدلیس : هست نشان دادن آنچه نیست را گویند ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


جدی تموم شد ؟!

آدم بی بعضی ها می میرد .. باور کن !

باور کن که من بدون تو بدون اخم هایت ، ولگشتن هایمان ، بی مسخره کردن ها

و سلیقه به خرج دادن ها ، برای تو بشین خودم میرم گفتن ها

بغل کردن ها ، حتی برای فحش دادن ها ، 

برای قفسه های شهر کتابی که تو برایم کتاب انتخاب کردی

ریسه رفتنهایمان ، قهر کردنها و محل ندادن ها ،

بدون ِ بودنت ؟! می میرم !!!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


امیر علی ، نمی بینی بابا خوابه ؟!

حسی قشنگ تر از این ؟

 که تو خوابت ببرد من بگویم

هــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــس ســــــــــــاکت ، خوابست !

+ تمام آرزوی من این است !!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تراژدی ترین عروسی دنیا !

بین خودمان باشد ، امروز خیلی برای دیشب تو اشک ریختم ..

وقتی فیلم بردار لعنتی ات گفت :

پدر عروس بیاد ، همه سر در گریبان شدند گفتند عروس پدر ندارد

وقتی فیلم بردار خیلی لعنتی ات گفت :

بگید مادر عروس بیاد ، گفتند عروس مادر هم ندارد

وقتی فیلم بردار صدبار لعنتی ات گفت : خواهر عروس ؟

گفتند خواهر عروس ، عروسی خواهرش نمی آید ..

وقتی فیلم بردار خیلی لعنتی ات گفت :

برادر هم ندارد ؟ گفتند نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !!

بین خودمان باشد ، دیشب همه اش توی فکر تو بودم

وقتی بغض هایت را می دیدم

وقتی هیچ کسی نبودن که از فردا برای نبودنت اشک بریزد

هیچ کسی نبود آرزوی دیدن تو توی لباس عروسش برآورده شده باشد

بین خودمان باشد که از خدا هم گله کردم برای یتیمی که نه دوتیمی تو

بخاطر دردانه خواهرت که آن هم سر این کوفت زهرماری ارث

قید قند ساییدن روی سرت را زد !

این ها مگر یاد آدم می رود ؟! نه ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دعاگویتان هستیم خیلی بی اراده

 آدمیم دیگر ؛ هویج و شلغم که نیستیم ..

گاهی یکهویی ؛ مثل همین حالا که مسواکمان را میزنیم و می چپیم روی تخت

و پتو را تا بیخ گردن می کشیم روی خودمان

یادمان می رود پیش فلانی که همین فردا کنکور را دارد

و پس فردا و پس اون فردا و پس اون فرداترش هم کنکور داشتنش برقرارست

اصلا چه معنی دارد کنکور هم بگذارند برای این قشر ؟!

آن وقت بعد از دو ساعت فحش دادن به مسئول آموزش و پرورش ؛

چشم هایت را می بندی خیلی خیلی بی اراده می گویی:

خدایا من رو بی خیال ، سرنوشتش رو دو دوستی بچسب ! کنکورش خوب بشه 

و پشتت را می کنی به همه ی افکارت و کز می کنی زیر پتو 

 

 

+ بد هم نیست یکی اینطوری غیر مستقیم هوای آدم را داشته باشدها

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


فازت چیه؟!

مهم نیست با یک جعبه ی کیک آن هم روز پنجشنبه

به این خلوتی زیر گرمای آفتاب قدم بزنی

حس کنی یک چیزی هی دارد وسوسه ات می کند

آن هم همان انتشاراتی کمی نزدیکتر است

همان که همیشه بی خرید کتاب ازش بیرون نمی آیی

مهم نیست جعبه ی کیک را بگذاری روی یک سری از کتابها

و بیافتی به جان قفسه های کتابش ..

مهم نیست شش بار کتاب بخری دوباره برگردی دوباره بخری و کارت بکشی

مهم نیست آن آقا پسر ریشو خیلی سربه زیره بی اینکه صورتت را ببیند

کتاب معرفی کند و بگوید اگر خواندی خوشت نیامد بیا پس بده

آن وقت آن آقا پیره ی پرچونه به تو خیره شود و لبخند بزند و بگوید عجب خانم خوشرویی

بعد آن آقا پسر ریشو سر به زیره برگردد توی چشم هایت زل بزند 

و چون اخم داری سربه زیری اش صدبرابر شود

مهم نیست به این فکر کنی کیک توی جعبه شاید آب شود

آن هم یک کیک شکلاتی خوشمزه

مهم نیست همین صبح اول صبح باهمدیگر بحثمان شده است و قهر کرده ایم

و تو به روی مبارکت نیاورده ای !

مهم نیست توی اتوبوس غرق خواندن کتاب باشی

و لبخند بزنی و آن خانم روبرویی فکر کند یک تخته ات کم است

مهم نیست آقای پرینت بگیر خر فرضت کرده و دوبله که چه عرض کنم سوبله ازت پول گرفته

مهم نبست تو بخاطر جشن فردا به ریشم بخندی!

آری گاهی این مهم نبودنها خیلی به آدم فاز می دهد !!! خیلی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


قشنگه ؟! قشنگ بود !

سلیقه ی بعضی ها با طرز رفتار طرف مقابلشان تغییر می کند !

وقتی خوبی ، وقتی هوایش را داری ، وقتی لبخند می زند لبخند می زنی

می شوی خانمی، آقایی ، عزیزم ، دردانه ، خشکل ، مرد ، با مرام ، ملیح ، خوب

و هزارتا از همین صفتهای خاله زنکی دروغکی

فقط کافیست خصومتی پیش آید زلیخا هم که باشی می گویند افلاطونی

رستم هم که باشی می گویند بوسهل سوزنی

آری سلیقه ی بعضی ها اینطوری فراز و نشیب دارد

سلیقه ی بعضی از این آدم های پستی و بلندی دار !  

+ اوووووووووووونو چقدر خشکله !

- خشکله ؟! خشکل بود !

+ یعنی دیگه الان نیست ؟

- وقتی واسه من وقت نداره و .. نه خشکل نیست!

+ ایول ثبات !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بلند نظر

بعضی ها فابریکی چشم و دل سیرند

هزارتا جاه و مقام و ملک و فلان و بهمان هم داشته باشند

همانطوری متواضع می مانند ، خیلی خواستنی هستندها

خیلـــــــــــــــــــــــــی !

حتی اگر چند سال هم نبینیشان همانی هستند که بوده اند ..

باید قدر این ها را دانست !

باید قدر تو را دانست که بعد از سه سال

از آن سر دنیا کوبانده ای آمده ای این ور رفقا را ببینی

و هنوز هم مثل قبل ساده و بی ریایی

باید قدر تو را دانست که با همه ی زیبایی ات به رخ کشیدن نمی دانی

باید قدر تو را دانست که با فلان مدل ماشین می آیی

بروبچ را می ریزی توی ماشین و می بری دور دور

باید قدر تو را دانست که فلان مدل گوشی ات را سایلنت می کنی

جلوی بعضی ها تابلو نباشد

فدر تو که طلاهایت را مثل این عقده ای ها نمی اندازی به خودت

باید قدر تو ، تو ، تو و هزارتا توی دیگر را دانست بله !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تا آخر خیابان چند ؟!

دستش را تکان داد ، راننده تاکسی نگه داشت

آمد نشست کنار آقای راننده دماغش را کشید بالا

گفت سر چهار راه پیاده می شم ، دوباره دماغش را کشید بالا

موهایش را رنگ کرده بود ، کوتاه کوتاه هم بود

عینک آفتابی زده بود و صدای موزیک توی هندسفری اش بلند بلند بود

دماغش هم عملی بود ، مانتوی کوتاه کوتاهی هم پوشیده بود

دوباره دماغش را کشید بالا

بین شست و انگشت نشانه اش جای سرنگ زیاد بود

کبود شده بود ، گفت آقا مرسی همین جا پیاده می شم

پیاده شد ، دماغش را کشید بالا ، دوتا پسره آن طرف خیابان افتادند دنبالش

خیابان خلوت بود کمی می جنبیدند طعمه را شکار می کردند !

انگار دوباره دماغش را کشیذ بالا و شانه بالا انداخت

و رفت توی همان خیابانه بی اینکه بترسد ..

راننده توی آینه به من نگاه کرد

تو دستم را گرفتی فشار دادی که یعنی سرت را بیانداز پایین

گفتی آقا ما همین جا پیاده می شیم

شاکی بودی که چرا آقای راننده به من از این نگاهها کرده

آقای راننده فقط نگاهم کرده بود نخواسته بودم که نگاهم کند

تو اما باز هم ترسیده بودی ، من هم ..

اما آن دخترک .. باز هم دماغش را کشیده بود بالا

و گذاشته بود تا آخر خیابان نگاهش کنند و دنبالش بروند ! نترسیده بود حتما !

شاید هم چیزی برای از دست دادن نداشت که بترسد حتما!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


سلام به روی ماهت !

زیاد هم بد نیست ها ! حالا که فکر می کنم می بینم زیاد هم بد نیست

اگر یه کمی از اغراقش بکاهیم و اعتدال داشته باشیم

و فیلم هندی اش نکنیم و ذهنمان را درگیر یک مستند نسازیم

زیاد هم وحشتناک نیست ، با هم کنار می آییم یکجوری !

زیاد هم بد نیست یک تخت دو نفره باشد که یک نفرش تو باشی

و صبح اول صبح از خواب بیدار شوی و گونه ی آن نفره آن طرفی را ببوسی

یا اگر دستش حلقه شده دور کمرت خیلی آرام جوری که بیدار نشود بگذاری کنار

و بی سر صدا بروی به کارهایت برسی ، به یک صبحانه ی فوق العاده ی صبح جمعه ای

با انواع و اقسام مواد غذایی از چایی شیرین بگیــــــــر تا شیر پسته

زیاد هم بد نیست توی خانه ای باشی که برای خودت هست

دکوراسیونش را هرجوری که دلت بخواهد می چینی

هرجوری که دلت بخواهد خانه ات را تمیز کنی

کنترل تلویزیون را پیدا کنی و بگذاری کنار میزش

کتابها و مجله ها را توی اتاق مطالعه ، لیوانهای چایی شب قبل را بشویی

 یک دوش آب سرد پر از خنده هم بگیری

و باز برگردی توی همان اتاق خواب آن هم نوک پا نوک پا

صندلی میز توالتت را آرام حرکت دهی

و بنشینی روبروی آینه و شروع کنی با عشق آرایش کردن

رژ مورد علاقه ی مردی که روی تخت هنوز هم خوابیده را بزنی ، سایه و ..

صدای جوش آمدن آب بیاید

و هُل کنی که حالا صدای سوتش مرد روی تخت را از خواب بیدار می کند

می پری توی آشپزخانه و چایی را درست می کنی

و یک نفس عمیق میکشی که بخیر گذشته

و یک نفس عمیق تر بخاطر لبخند مردی که روبرویت ایستاده با چشم هایی پف کرده

و موهایی به هم ریخته و قیافه ای با نمک که با صدای خوابالودش می گوید سلام ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بهله

کنارم گذاشته ای که تلخم کنی ؟!

شرابی شده ام ناب !!!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بیا دیگه !!!

چند سال دیگر که نه !

همین چند وقت دیگر دلمان برای تک تک لحظه های باهم بودنمان

و نبودنمان تنگ می شود !

بیا و کمتر برایم خاطره بساز ، بعدها دلم برایشان تنگ می شود !!!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تو دشمن خدایی!

دیشب هم جواب : "بیداری؟ " پیامم را ندادی ..

یعنی که خوابیده بودی آن هم بدون شب بخیر

یعنی دلت نخواست شبت را من به خیر کنم

حتی جواب: " قهری؟ " را هم ندادی !

تو حتی به من دروغ هم گفتی

من خودم فهمیدم ولی به رویت نیاوردم

تو گفتی خواب بودی ، دروغ بود پشت خطش بودم

پشت خط همانی که بخاطرش دروغ گفتی

اصلا خودش هم گفت با تو حرف می زد ولی باز هم تو به من دروغ گفتی

قرارمان یادت رفت ، قول داده بودیم به هم دروغ نگوییم !

قرار بود به هم دروغ نگوییم ، گفتی !

گفتی فلان روز فلان جا دروغ گفته اند که با فلانی فلان روز و فلان جا مرا دیده اند

دروغ گفته ای که فلانی سراغم را از تو گرفته بود

دروغ گفته ای که هیچ وقت هیچ وقت دیگر به آن دیگری فکر نمی کنی

دروغ گفته ای که یک تار مویم را با هزارتا پاف عوض نمی کنی !

اصلا دروغ گفته ای که تنهایی رفته ای شام بخوری

کنارت نشسته بود ، صدای نفس هایش می آمد

دستهایش هم توی دستهایت بود از همین دست کشیده های بلورین

لاک قرمز گوجه ای فقط برای تو زده بود

تو هیچ وقت به من نمی گفتی شما ! 

حالا مرا از اول شخص مخاطب رساندی به دوم شخص جمع

فاصله ی بین تو و شما فقط یک شام لعنتی بود !

تو برایم نقش بازی کرده بودی که مادرت زنگ زد نه !

دیدم که قطع کردی و الکی الکی حرف زدی با آن ماسماسک لعنتی ات

حتی اسمش را هم دیدم ، زیادی دوستش داشتی ، جواب تلفنش را ندادی

صدایش را هم نشنوم تا صدایش هم فقط مال خودت باشد

تو هُل کردی وقتی گفتم می خواهم بفهمد که تو فقط مال منی !

گفتی نه ! زشت است..!

دروغ گفته بودی که دوستش نداری

خودم دیدم از این و آن احوالش را می پرسی

خودم دیدم او را با پسوند" جان" خطاب کردی

حتی دیدم وقتی گفته بود عاشقتم ذوق کرده بودی

و از همان عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم کشیده ها با چاشنی " آخی" تحویلش داده بودی

دیدم که ساعت ها زل زده بودی به عکسش تارهای موهایش را می شمردی !

اصلا همان بهتر که جواب ندادی!!!

شامَت اینجا سرد شد !

ش .  م. ا = ش . ا . م ..................... شام و شما!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


حرف دل من ، حرف دل تو !

   + من از آن روز که در بند توام آزادم !
 
فال امروز من و تو این بود :

غزل شماره 316
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اینجا سرزمینیست که پشت دوستت دارم هایش هم نوشته :

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بلندتر بخند رفیق !

منطقی نیست که تو ساعت ها بنشینی پای درد دلم

پای گریه هایم ، پای افکارم

پای این درد بی درمان فکر کردن که به نابودی کشانده است مرا

فکر کردن درد بدیست آدم را پر می کند از استفراغهای فکری

سرت را سنگین می کند آنقدر سنگین که حملش برایت سخت می شود

سر جلسه فاینال باید بگذاری اش روی میز تا گردنت نشکند

پلکهایت را هم ببندی تا یک وقت یک هویی دریچه ای پیدا نکند

و بزند بیرون آن همه استفراغ آن هم از راه چشم

این ها را که می گویم تجربه کرده ام

زیادی فکر کردن اصلا خوب نیست ، من به دختر دستمال فروش فکر می کنم

به خانه شان فکر می کنم ، به پدرش فکر می کنم

به این که چرا وقتی کرایه اتوبوسش را می گزارم کف دستش

اما او بدون دادن کرایه از اتوبوس پیاده می شود هم فکر می کنم

فکر زیادی اصلا هم منطقی نیست

منطقی نیست من فکرهایم را به تو بگویم ؛

همین فردایش زخم زبان شود بزنی بر جگرم

منطقی نیست نگاه چپ چپ بیاندازی مرا

منطقی نیست برای سرگرمی ات من بشوم مضحکه ات

منی که به ظاهر نگرانم هستی 

منطقی نیست دلت برایم بسوزد از آن طرف به ریشم بخندی

منطقی نیست تا چشمت می افتد به یکی دیگر خودت را گم کنی

مرا دیوانه خطاب کنی و .. ،من همین منم با تفکرات خودم ، نه تو !

با من مثل خودم رفتار کن با تفکرات خودم

ساده ، بی سیاست و هزارتا از همین صفتها که هرروز بارم می کنید

منطقی نیست ، گاهی به آدم زیادی بر می خورد ، دلسوزی تان بخورد توی سرتان

نه دلسوزم باشید نه به من و گذشته ام بخندید

نشینید پای گفتگوهای شبانه تان نقشه بکشید برایم که اسکلم کنید و ..

منطقی نیست آدم را بخاطر گریه هایش به خاطر وجدان لعنتی اش

به خاطر احساسش مسخره کنی ، خودت خیلی منطق سرت می شود ؟!

بگذریم ! یه روزی از تو می گذرم تو باز هم بخند !

باشد بخند رفیق بخند ! به من بخند ! خنده هایت اما منطقی نیست !

 + رسطو کجاست که ببیند چه بر سر منطقش آوردند !؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خفه بمیر

" بازگو مکن حرف دلت را به هر کسی ..

مانند انقلاب های منطقه ، سرکوب می شود ! "

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


طول و عرض زیاد دارد !

+ یارب مپسند که گدا معتبر شود !

 

خانم ها آقایان ، پاف های بالقوه ! عرض من این است :

آدم واسه پافی فقط نباید صورتش رو نقاشی کنه

موهاشو زرد سگ ارمنی کنه ، لباشو قلوه ای کنه ، رژ صورتی جیغ و قرمز جیگری بزنه

ابروهاشو کوتاه کنه بده بالا ، مانتوی تنگ بپوشه

عکس اونجوری بگیره بزاره تو این سایت های اجتماعی

مشروب بخوره ، سیگار بگیره دستش ، شلوار فاق کوتاه بپوشه

و هزارتا دستبند عجق وجق بندازه دستش ،

هزارتا بدلیجات بی ارزش بندازه به خودش !

نه عزیزم !

با کلاس بودن و تو بورس بودن فقط به لباس و آرایشت نیست

به وسایلی که تو خونه ازش استفاده می کنی

به میزان تحصیلات ، به تعداد زبونهایی که بهشون تسلط داری

به آدمایی که باهاشون معاشرت داری ، به لحن کلامت ، به نجابتت ،

به بلند نظریت و از همه مهم تر به میزان شعورت بر میگرده

وگرنه بهت می گند تازه به دوران رسیده !

آره جانم از من گفتن بود

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ازاین د و س ت ان نَده ..

" س ، شرمنده اس دادی ج ندادم ، امت دارم خ استرس دارم

مسی وا3 اس .. بعد بهت ز می زنم اوکی ؟ ب "

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تو باید بدانی س یعنی سلام امت یعنی امتحان ، خ یعنی خیلی

ز یعنی زنگ ، ب یعنی خداحافظت

وا3 هم واژه ی تلفیقی است لابد ما نمی دانیم

تازه وارد فرهنگ پارسی شده ، اوکی هم که کلا نقش بوق را دارد این وسط !

احتمالن پس فردا برایم یک پیام خالی می فرستد و من باید ذهنش را بخوانم !

کم مانده همین فردا برایمان بفرستند : " س خ ب ا ف م ت ی خ  "

آن وقت باید معنی تک تکش را بدانی!

این ok کوفتی را نگویی می میری ؟!

حالا گفته اند پیام کوتاه ولی این قدر کوتاهی هم خوب نیست

تو را از من دور می کند ، مرا به تو بی اعتماد

من غصه ام می شود وقتی تو دو دقیقه بیشتر برایم وقت نگذاشته ای

آن وقت چطور می شود حساب کنم روی تو

وقتی هزار بار می گویی قفل دهان بشکن و درددل کن ؟!

نه من با تو درد دلم نمی آید تو که سلامت را هم با س می دهی !

من با تو حرفی ندارم وقتی تک زنگ میزنی که مثلا بگویی به یادم هستی

وقتی توی این سایت های اجتماعی چراغ روشنیم

و تو بلد نیستی احوال مرا بپرسی

وقتی توی همین سایت های اجتماعی به poke

و یک کامنت دلم برایت خیلی تنگ شده اکتفا می کنی

چطور بودنت را بخواهم وقتی برای فلان امتحانت بعد از نود و بوقی زنگ می زنی

به من که بپرسی فلان درس را چطور بخوانم

آن وقت توی همین سایت اجتماعی جواب مسیج هایم را نمی دهی

چطور می شود تو را داشت وقتی فقط گاهی وقت ها می خواهی باشی

نه ! من این مدل رفاقت ها را نمی خواهم

این مدل رفاقت های بعد از دو قرن جواب sms دادن را ، آن هم با س!

گاهی لازم است دورت را خط بکشم

تا یاد بگیری سلام سلامتی است و جواب سلام واجب

و با س گفتن نباید خرابش کرد ، سلام حرمت دارد جانم ! بفهم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


من را ساده بخواه جانــآ

 دیشب بابا لنگ دراز رویاهایم آمده بود به خوابم 

بابا لنگ دراز می گفت :

از همین فردا کفش پاشنه میخی 10سانتی بپوش

و صورتت را تا می توانی نقاشی کن

مانتوی تنگ بپوش جوری که تمام قلمبه های بدنت بزند بیرون

ابروهایت رو بده ببرد بالا

موهایت را از این مدل خفن ها بده ، یک رنگ قرمزی آبی زردی کوفتی هم بزن

شونصدتا سیم کارت ایرانسل ایرانول که هیچ از 0930 شروع کن

تا برسی به09هزار بخر

از همین سر خیابان آمار بده و آمار بگیر

پورشه برایت بوق زد سوار شو

n تا دوست پسر هم داشته باش که اگر یکی شان رفت اصلا نفهمی کدامشان بوده

تا می توانی تیغشان بزن روزی سه وعده ی غذایی ات را برو رستوران 

برایت پالتوی چرم فلان تومنی بخرند

سرکارشان بزار مدام اشکشان را دربیار

توی این سایت های اجتماعی از این عکس های یک مدلی بگذار

از همین ها که می آیند مثل گربه به پر و پایت می افتند عکس کاملش را بهم بده

و تو هی بگو نع و گربه صفت متملق چاپلوس هی به عکست نگاه کند

و هی آب از لب و لوچه اش آویزان باشد و هی التماس کند و تو هی لذت ببر

از فردا برو توی این سایت های کوفت زهرماری که چت روم دارند

voice و web بده و هزارتا خاطر خواه (!!!) پیدا کن

با تک تک دوست پسرهای دوست پسرهایت دوستی های اونجوری داشته باش

هی طاقچه بالا بزار هی از خودت تعریف کن هی بگو من خوبم

هی نگذار بفهمند با یکی دیگر از جنس خودشان حرف می زنی

هی صدا نازک کن و هی پا نده ..

هی مرض روانی داشته باش هی عقده ی توجه داشته باش

هی بی شعور بازی دربیار هی بزن له کن شان

و کرامت انسانی را هی هزارتا پسر تور کن هی کلاس بزار

دور دور همین هاست دور دور همین هاست

همین هایی که برای عکسشان هم له له می زنند

همین ها که نازشان خریدار دارد دور همین ها که نازدارند

دور همین ها که له له برایشان زیاد می زنند

و به موقعش همین له له زنها دلشان دنبال کسی می رود

که آفتاب مهتاب هم ندیده باشدش.. دور دور همین هاست !

می خواهی ؟! بسم الله ..

تو نمی توانی تو از اول فکر تناسب اندام نبوده ای

تو کفش تق تقی هایت را پشت در مهمانی پوشیده ای پشت در مهمانی در آوردی ای

تو برای رفتن به نمایشگاه کتاب کل راه را کوبیده ای برگشته ای کفش طبی بپوشی بروی

تو صبح که رنگ و لعاب که نع یه عطر ملایم ِ  می زنی تا عصر همه اش پریده

تو همین چهارتا مذکر جیم را هم صدا می زنی داداش

تو نر می بینی می ترسی ، تو از بوی مرد حالت تهوع می گیری

تو خجالت می کشی نرها یک جوری نگاهت کنند

تو خواسته و ناخواسته دستت می رود سمت روسری ات که موهایت را بپوشانی

تو ساده ای و سیاست نداری

تو تیغ زدن نمی دانی می زنی دست خودت را می بری

تو توی رابطه با هم جنس های خودت هم مانده ای

آن وقت اداره ی چند رابطه را می دانی ؟

تو روزی سه بار حداقل باید گریه کنی آن وقت اصول خنده های اونجوری می دانی؟

تو یک هات چاکلت ساده می خوری برایت مهم نیست شکلاتش بریزد وسط مقنعه ات

یا دور دهانت حین خوردن کاکائویی شود آن وقت می توانی چنگالت را

یک جوری بزاری دهانت که رژ لامصبی ات پاک نشود ؟

تو .. تو .. تو همین که هستی بمان

بگذار هزارتا مسخره ات کنند هزارتا بگویند خر ساده هزارتا بی محلی

هرکاری بلدی می خواهد تو آنطوری ها را بلد نمی شوی

نمی توانی! والسلام ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یکهویی ِ من ، یکهویی نرو !

همیشه ی همیشه باید یک یکهویی توی زندگی ات داشته باشی

یک یکهویی که حالت را یک عالمه خوب کند

یک یکهویی که یکهو sms بزند کجایی ! sms

بزند در رو باز کن من پشت درم !

یک یکهویی که تو برایش هُل کنی

برایش بروی چند دقیقه ای جلوی آینه برایش رژ بزنی

حالا قرمز هم نبود اشکالی ندارد ،

برایش موهایت را چپ بزنی

برایش سریع بپری دم در

و از این که بعد از چند ماه می بینی اش ذوق مرگ شوی

یک یکهویی که کنارت باشد که حرفهایت را گوش کند

یک یکهویی که با آرامش کنارت باشد

یک یکهویی که بنشینی کنارش عکس ببینی

یک یکهویی که برایش درد دل کنی

یک یکهویی که توی دلت دعا دعا کنی وقت رفتنش نرسد

یک یکهویی که وقت رفتن تا دم در همراهش باشی

یک یکهویی که تاکید کنی مواظب خودش باشد

که کمربند ایمنی را ببندد که آهسته براند که حواسش جمع باشد

آری یک یکهویی همیشه خوب است روح آدم را می نوازد

یک یکهویی شفیق یک یکهویی از جنس ایمآن

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


نه مثل ِ من ..

آدم باید کلکش یک جور خوبی کنده شود

یک جوری که اُفت نداشته باشد !

این درد است که غیرتمان فقط فقط در برابر شخص ثالث باشد

پس خودمان چی ؟! خودمان که باید احساس مسئولیت کنیم؟

بزنیمش و نگذاریم دیگران بزنندش ؟ منطقی است ؟!!!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یکی از همین روزها من می میرم

یکی از همین روزها من جدی جدی می شوم خدا بیامرز

یکی از همین روزها که مثل بعضی روزها یک هو دست و پایم یخ می کند

و به قطب شمال و جنوب فخر می فروشد

یکی از همین روزهایی که ناخن هایم از پوست پیازی می رسد به کبودی

یکی از همین روزها که قلبم می گیرد

یکی از همین روزها که توان بلند شدن ندارم ، یکی از همین روزها ..

آری درست یکی از همین روزها من با نبودنت می میرم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


شما کدام گزینه را مد نظر دارید؟

غیرت را خوب معنی کرده اند 

غیرت یعنی همه را به چشم ناموس خود دیدن

یعنی حس مسئولیت در قبال ترس یک جنس مونث

یعنی نشستن پای درد دل

یعنی شرم داشتن از زل زدن به چشم یک مونث

یعنی چپ چپ نگاه کردن پسری که به ناموس مردم بد بد نگاه می کند

یعنی مردانگی کردن ، یعنی رعایت حد و حدود یعنی توهم نزدن های بی جا

یعنی به زبان نیاوردن  عزیزم های بی مورد

یعنی تاب دیدن اشک مونث نداشتن

  یعنی دلداری دادن ، یعنی شعور ذاتی داشتن 

هیچ وقت هم نمی گویند به من چه مگه من شوهرتم؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کهنه بازار

همیشه هر کسی توی زندگی اش  یک سری چیزهای قدیمی دارد

چیزهایی که حتما حتما وقتی یک روزی دوباره آن ها را می بیند ذوق مرگ می شود

چیزهایی مثل عکس مثلِ مثلِ .. مثل آها

دقیقا مثل همین فیلم چند دقیقه ای

که حالا دارم از دیدنش توی آسمان ها پرواز می کنم

بلند بلند می خندی وقتی ادا اصول های پسر خاله ات را می بینی

روز بعد از تولد 13 سالگی ات هست

که پسر خاله جان برایت می رقصد ، هزارتا لاک رنگ رنگی داشته ای

و خیلی منظم جلوی یک آینه گذاشته ای

همه ی این قدیمی ها یک روزی روح آدم را یک عالمه شاد می کند و یک عالمه ناراحت! 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مهریه تان بی چک و چونه کلاس گذاشتن دارد!

آخرش هم یک جا حرف خودم را به کرسی می نشانم و بعضی چیزها را حالی بعضی میکنم:
+باز خدا را صد هزار مرتبه شکر که به لطف قانون مهریه 120 سکه طلا شد و بس حالا هرچه می خواهند هزار تا صدهزار تا مهریه تعیین کنند و هی کلاس مهریه شان را بگذارند و هر که مهریه اش 14سکه باشد را مسخره کنند و بگویند بیشتر از 14تا هم نمی ارزید.
+نتیجه اینکه ارزش دختر را به سکه می دانند!
-نظر بنده اما چیز دیگری است:
بنیان یک زندگی اگر بنا باشد با سکه نگه داشته شود همان بهتر که نگه داشته نشود،نتیجه این که عدم اعتماد از سلامت دخترشان باعث می شود تضمین کت و کلفتی از آقای داماد بیچاره بگیرند!
هـــــــــــــــــــــــــــــــــان؟!
غیر از این است؟!
اصلا بیایید مهریه را معنی کنیم:وسیله ای برای نشان دادن میزان مهر و علاقه ی مرد به زن،حال آیا این مهریه هایی که با چک و چونه تعیین می کنند وسیله ی انتقال علاقه است؟جز این است که توی این دادگاههای خانواده به خاطرش هی شلوغ کاری می کنند و هی می روند و می آیند؟حالا هی دلتان را به کلاس گذاشتن مهریه تان خوش کنید

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


سرخوش شبانه

+نصف شب باشد خسته باشی مانده باشی کلافه باشی بعد یک هو یکی همین نصف شب اسمس بزند یکی که یک خیلی وقت گنده نبوده است یکی که حداقل هفته ای یک بار به یادش می افتی یکی که خیلی وقتها خیلی اشکها با او خاطره داری یکی که لبخند بیاورد روی لبت یکی که از تو خیلی چیزها را بپرسد یکی که یکی دیگر را بیمار خطاب کند و تو به خاطر لحنش همین نصف شبی بزنی زیر خنده یکی که خوشحالت کند به یادت بوده بعد از همان یک خیلی وقت  یکی که می گوید قدر خوبی ات را می دانم یکی که وقتی نیستی حتما خودش می آید،یکی که می گوید از دست من کاری بر میاد؟!یکی که خوب است ماه است ماه!!!
+گیریم از صبح خروس خوان تا بوق سگ نشسته باشم پای کتابهای قطر 30 گیریم تا همین حالا تا همین هنوز آب از چشم هایم بیاید و سرم درد گرفته باشد و این مقاله و پروپوزال کوفتی ام جان از تنم در آورده باشد گیریم فردا باید کله ی سحر بلند شوم اصلا گیریم کوه کنده ام...
به نظر خودت می شود بدون یک ماچ گنده ی تو خوابم ببرد؟می شود نروم سر آن ماسماسک و اسمس:خوبی؟؟؟ تو را نبینم و لبخند نیاید روی لبم؟می شود همانطور که دستم روی دکمه های کیبورد حرکت می کند و چشمهایم را ریز کرده ام نروم نوشته های امروزت را بخوانم و بدانم که امروزت را خوش گذراندی و خوشحال نباشم؟؟؟نمی شود دیگر :*

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دورویی = اووووووووع

شاید کم رنگ باشم ولی دو رنگ نه !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بین ِ خودمان بمآند !

رای من تویی

با تقلب هم که شده در شناسنامه ی من ثبت می شوی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


نبودنش یک درد بزرگ است و بودنش هزار درد ریز ریز

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


سیندرلا ..

ساعت ..

00:00 عاشقی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


الا بذکر الله تطمئن القلوب ..

 " ﻓَـﻬُــﻮَ ﺣَـﺴـﺒُﻪ " ﮐـﮧ ﻣـﮯ ﺧﻮﺍﻧــﻢ ..

ﺍﻧـﮕﺎﺭ ﮐﺴـﮯ ﺩﺳﺘـﮯ ﺑـﮧ ﻗﻠﺒــﻢ ﻣﮯ ﮐﺸــﺪ !

ﻭ ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﮯ ﺷــﻮﻡ ..

ﺍﻧـﮕﺎﺭ ﮐﺴـﮯ ﻣﮯ ﮔﻮﻳــﺪ :

" ﺧﻴﺎﻟــﺖ ﺭﺍﺣــﺖ ! ﻣﻦ ﻫﺴﺘـــﻢ .. "

ﻭ ﻣــﻦ ..

ﺗﻤــﺎﻡ ِ ﺩﻟﺸــﻮﺭﻩ ﻫﺎﻳــﻢ ﺭﺍ ﻣـﮯ ﺳــﭙﺎﺭﻡ ﺑـﮧ ﺑــﺎﺩ ..

ﺍﻧـﮕﺎﺭ ﻫﻤــﮧ ﺑﺮﺍﻳــﻢ ﻣﮯ ﺷــﻮﺩ ﺗـــﻮ ..

ﻭ ﺗـــﻮ ﻣﮯ ﺷــﻮﮮ ﻫﻤــﮧ ﮮ ﻣـــﻦ

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


هزارتا لذت دارد هزارتا

کلی گیلیلی میکنی و ذوقت بگیرد و گل از گلت بشکفد و

تا بنا گوش نیشت باز می شود از این فآل ِ فائزه بگیر :

سوال : چه گونه به من می گوید که دوستت دارم ؟!

+ جواب : با نگـــآهش *:)))

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یکهویی آمد ..

+ گمان می کنی نیستم اما به یادتم ،

برای من کافیست !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بهله

متنفرم از تکرار تاریخ ِ بدون ِ تو !

و تاریخ هم چنان تکرار می شود

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خفه


با بعضی ها وقتی زیاد باشی دلت می خواهد همه شان را بالا بیاوری،عق بزنی توی صورتشان،حرفهای شان مسخره ترین حرف هاست،عقل شان اندازه ی ماهی قرمز شب عید هم نیست،اصلا چیزهایی برایشان مهم است که فاجعه وار است،الکی می خندند انگار که تا به حال کسی با ایشان شوخی نکرده است سرت را می اندازی پایین که یعنی حرف نزن حرفت بها ندارد اصلا دلت می خواهد بزنی توی دهانشان و بگویی بمیر وقتی عقایدشان را می گوینو و...خلاصه دم رفتن باید بهشان بگویی ما که رفتیم ولی بیچاره شریک زندگی ات...با بعضی ها باید کم بود،خوب است هر کسی برای خودش یک آشیانی دارد خوب است قرار نیست باهاشان یک جا زندگی کنی...خدا را سپاس

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


طرح پنجم توسعه !

 

پا می شوی با "ز" می روی دنبال انجام کاری .توی راه یکی به تو تنه می زند یکی که از این دختر بچه دبیرستانی هاست که سر تا پایش  را فرم مدرسه پوشانده فقط یک شال به سر کرده و تو می دانی صبح این شال را گذاشته توی کیفش و وقتی زنگ مدرسه شان خورده توی آب خوری مقنعه اش را با شال عوض کرده و شاید هل هلی کمی رژ زده و حالا فکر می کند مرکز توجه است
پا می شوی با "ز" می روی دنبال انجا کاری .توی راه دو تا پسر بچه ی ۱۶ ۱۷ ساله ایستاده اند و با کمال افتخار سیگار می کشند انگار که با این سیگار می خواهند عرض اندام کنند
عمق فاجعه این جاست:
دختر شال به سر با پسر سیگار به لب دست می دهد
من همه اش را به این فکر می کنم که آینده ی این دوتا چه می شود
آینده ی جامعه ام که اینها آینده سازانش هستند!

 

 

یک انقلاب کوچک است وقتی توی یک کافه ای که همه شان سیگار به لب و بی اعصاب هستند و تیپ های عجیب غریب می زنند و چیزهای عجیب می خورد چیزهایی که  حتی تلفظش هم دشوار است فرق بین جُیس شیک با میلک شیک را هم خودشان نمی دانند البته! یک جا که همه دپرس وار می نشینند آن وقت یک عده لبخند زنان و خنده کنان با ظاهری ساده وارد می شوند و سیگاری هم نیستند و آنقدر ضد سیگارند که چشم هایشان با دود سیگار قرمز می شود ...از منوی سفارش ها نان و پنیر و گوجه و خیار و گردو و دوتا آب معدنی و یک پوره ی سیب زمینی مخصوص سفارش می دهند...
یک انقلاب کوچک است!

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


حتی من احمق ..

 
همه می دانند وقتی تنها هستم و یک جایی که احساس امنیت نمی کنم:
دقیقا عین احمق ها بر می خورد می کنم یعنی که اصلا به اطرافم توجه نمی کنم و سرم را می اندازم پایین یا به ویترین مغازه ها نگاه می کنم و فقط فقط فکر می کنم اصلا این فکر کردن اولین تفریح زندگی من است ...توجه نمی کنم چون این جنس مرد هرچقدر هم که  من قد رعنایی نداشته باشم و کفش های سوسکی (آل استار یا طبی) پوشیده باشم و نهایت آرایشم خط چشم باقی مانده از صبح باشد و...باز هم بدجوری به همین منٍ ساده ی احمق گونه نگاه می کنند...
حالا کافیست یک نرینه کنارت راه برود اصلا هم لازم نیست بزرگ باشدها همین که یک چیزی مثل خودشان کنار آدم راه برود کفایت می کند که سر به زیر شوند ...
دنیای عجیبی است برای در پناه بودن از این جنس بی پناه باید به یکی از خودشان و غیر خودشان پناه برد!!!
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خبثی که باعث پروازم شد

 

دلم گریه می خواهد
اصلا دلم مرگ می خواهد...
مرگ پر از خون...خونهای قرمز روشن تا خلاص شوم از تمام خستگی ها...
آری من 
همیشه همین بوده ام وقتی از یک سری بدم می آمد دیگر می آمد...به هر دری هم که می زدند باز بدم می آمد یک جا که می دیدمشان یک وقتی که شماره شان می افتاد روی گوشی دلم میخواست اصلا خبر مرگشان را بشنوم که کلا راحت شوم از دستشان...
حالا من خبیث ترین آدم روی زمینم همین حالای حالا که چشم هایم از درد می خواهد در بیاید حالا که سه روز است شلوار جینم را از پا در نیاورده ام حالا که احساس می کنم چاق شده ام حالا که اصلا حوصله ی ابوالبشری را ندارم حوصله ی صدای آدمیزاد ندارم حوصله ی زنگ موبایل ندارم ...اصلا دلم میخواهد یک نفر شروع کند به حرف زدن که من هر چه آب دهان جمع شده دارم تف کنم توی صورتش.تا می توانم کتکش بزنم.با یک اره سرش را ببرم و خون گردنش را بریزم توی یک جام شیشه ای کریستال و هی نگاه کنم و هاهاها بخندم.دلم می خواهد بنشینم پشت رل و تا می توانم گاز بدهم و هرچه آدم سر راهم هست بزنم لت و پاره کنم.دلم می خواهد یک چاقویی چیزی بردارم بزنم محکم توی این یک تکه ی سرم که همینطور درد می کند.یک قاشق بردارم و چشم هایم را در بیاورم و بگذارم توی بشقاب و هاهاها بخندم و انتقامم را از این همه دردی که به من دادند بگیرم.دلم میخواهد تک تک موهای آدم هایی که آزارم داده اند را بکنم.فندک بگیرم توی صورت های زشت بعضی دخترها ...دلم می خواهد کتاب بعضی اساتیدم را جلوی خودشان پاره پاره کنم.دلم میخواهد با انبر زبان این آدم هایی که وقتی بی حوصله ای هی چرت و پرت می گویند و حرف می زنند بیاورم بیرون...مثل این خانمه که حالا کنارم نشسته
له کنم این آدم هایی که وقتی بی محلی شان می کنی بیشتر سیریش می شوند و نمی فهمند پایشان را زیادتر از حدشان گذاشته اند ...اصلا به من چه که خوابم را دیده ای و...
من امروز دلم خیلی چیزها می خواهد ...
دلم آزادی از زندان تن می خواهد...
دلم جیغ می خواهد
روز خبیث ترین آدم شهرم...
انتقامم را از تمام این خبث ها می گیرم و دیگر هیچ گاه هیچ گاه نمی بخشمشان...
نمی بخشم آن ها که باعث این خبث من شدند
من امروز دلم مرگ می خواهد...
راحتی می خواهد...
خبث جان تو را سپاس که باعث این آزادی شدی
و من هم چنان خبیث ترین آدم شهرم!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خواستنی باش تا خواسته شوی نه آویزان

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


برخوردگی فرهنگی

 

 لوتی های دهه ی شصت بهشان بر می خورد با مرگ طبیعی بمیرند حتما باید یک چاقویی چیزی سر مسائل ناموسی می خوردند و معرفت می گذاشتند و یک جوری جان به جان آفرین تسلیم میکردند که کلا زبانزد خاص و عام میشد...جوری که برایشان افت نداشته باشد...
تعجب نکنید این حکایت خیلی های ماست...
تناسب نمی دانیم تناسب آن لات دهه شصتی را نیاموختیم و این خیلی مهم است خیلی خیلی...
یک مثال می آورم: یک دارنده ی گواهی نامه ی پایه یک باید برایش افت داشته باشد که بعد از کلی وقت برود ترک موتور بنشیند...نباید به چیزهایی راضی بود که روزی برتر از آن را داشته...این نباید را که می گویم خیلی نباید نکته ای هست ها نباید ساده از آن رد شد...
یک نفر انسان متشخص باید بهش بربخورد یک ولگرد خیابانی(که تعریف دقیقی هم از ولگرد در قانون نیست) بشود هم خانه اش...

یک گروه ارکست باید بهشان بربخورد که با یک تازه کار مقایسه شوند...

یک سری باید بهشان بربخورد خلاصه...
در کارزار باید به تهمتن بربخورد که رقیبش یک نحیف است...
کوتاهش کنم...
مگذارید به کسی بربخورد...می خواهید خروس جنگی بازی در آورید کسی را حریف قرار دهید که اگر بالاتر نیست حداقل هم سطح باشد نه آنکه زیر دست...یکی که مایه ی برخوردن نباشد و بساط خنده ی دیگران را فراهم نکند...اصلا افت دارد...باور کنید...
مثال آخر را بزنم و تمام:
ابوالبشری می آید و برای رو کم کنی خانم یا آقای ایکس یک نفر را علم می کند یک نفر که اصلا به چشم این ایکسی ها نفر نیست اصلا به چشم نمی آید...آن وقت چه قدر این ایکس باید بهش بربخورد که با این نفر(!) مقایسه شود... این ابوالبشر اصلا فکر روده ی ایکسی ها را نمی کند که کلی به این علم کرده می خندند...باید به این ابوالبشر گفت برو با بزرگترت بیا این ها در حد ما نیستند...برای ما افت دارد!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خوشبختی های ریز ریز

قلب یک تنگ ظریف شیشه ای است
 
که ماهی در آن زندگی می کند و از این ور به آن ور می رود ..
 
گاهی شاد است گاهی غمگین و ..
 
گاهی این تنگ را می زنند زمین و هم ماهی می میرد هم تنگ شکسته می شود
 
و می گویند دل که شکست عرش خدا به لرزه می افتد ..
 
و وای به حال آن که نداند دل شکستنی است ..
 
خدایا بودنت را شکر :*  
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کرامتت کو ؟ قسمت دوم

 

یک چیزی هست به نام ثبات شخصیت به نام ثبات عقیده ثبات فکری ثبات عملی،و یک سری هستند که از این ثبات ها نه دارند نه خواهند داشت و در کنارش دچار چیزی به نام یک نوع جوگرفتگی می شوند شاید یک نوع ابراز وجود از این دست،کمبود توجه،پر کردن زندگی به هر نحو و هر قیمتی و یا شاید به قول دکتر.خ رادیکالی شدن تعریف شان از خیلی چیزها...دیگر نشانه های این بیماری آلزایمر و پیدا کردن طینتی بس خبیث است...عدم تثبیت هم برابر است با تخریب! و این امر روزانه هزاربار تکرار می شود و حتما حتما از اطرافیان تان چندتایی به این درد دچار هستند و دردی است بس صعب العلاج،یک دردی است هم چون جزام...نیاز به حبس و قرنطینه شدن دارد و از جمله توصیه هایی که می توان کرد گرفتن فاصله با چنین افرادی است!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


به چه قیمتی

سیاست بعضی هامان خیلی عجیب است و دردناک ..

گاه برای آنکه جبران کنی آنچه را که روزی داشتی می آیی

و چیزهایی را وارد زندگی ات می کنی که ذره ای ارزشمند نیستند ..

همان هایی که روزی با تمام دلت حذفشان کرده ای حالا آمده ای

و دوباره از روی لج و لجبازی واردشان کرده ای..

نکن با خودت اینطور ، گاهی به خودت بیاندیش اصلا گاهی بیاندیش بعد لج کن..

توی این لجبازی ها نکند ضربه بزنی خودت را !!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


زیر پوست شهر


امروز کله سحر من خیلی زندگی دیدم،دیدم آن آقا مسافره را که با عجله دنبال کارتن بود و از توی کیفش یک چیزی درآورد و نماز صبحش را خواند،دیدم آن آقا نانوای ساعت 5صبحی را،دیدم این خانه های جنوب شهر را...این محله هایی که اگر چشم بسته بیایی اصلا اصلا باورت نمی شود توی پایتخت جمهوری اسلامی قرار گرفته...خانه هایی که سیاه سیاه است،حالا این خانه ها را با خانه های تجریش و الهیه و فرمانیه و...بگذار کنار هم...باز هیچ جای هیچ جایش نمی توانی تنها قدم برداری هیچ جایش امنیت نیست هیچ جایش همه ی همه چشم پاک نیستند،آن پایین ها به تو طمع دارند و آن بالاها ولع...یکی بیاید به من بگوید چرا؟!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مهمان ویژه

به این می اندیشم چقدر خوب است که می شود بعضی پسرها را راحت دوست داشت و این دوست داشتن را جلوی آقای پدر اعلام کرد...به این خنده ی روی لب اکنونم خیلی دلخوشم،خیلی خیلی،امشب بعد از خیلی سال تو آمدی منزلمان،از وقتی آمده بودیم این یکی خانه مان اصلا پایت را هم نگذاشته بودی اینجا،اصلا وقتی تو را در چارچوب در دیدم کلی ذوق مرگ شدم و اگر آن سینی چایی توی دست هایم نبود حتما می پریدم بغلت،امشب بعد از خیلی سال یک دل سیر نگاهت کردم ته ریش داشتی و قد کشیده بودی لبخند روی لبت بود و یک حیای خیلی عمیق،چقدر باهم خاطره داشتیم چقدر باهم بازی کرده بودیم چقدر حمایتم کرده بودی و کلی چقدر دیگر،هنوز هم عادت هایت را ترک نکرده بودی،وقتی با سینی چایی آمدم بلند شدی و گفتی بده به من خودم می گیرم...امشب تو مرا "شما" خطاب کردی و من فهمیدم هزار تا فاصله گرفته ایم از هم
امشب وقتی همه ی مهمان ها رفتند من اولین جمله ای که به زبان آوردم این بود:علی چقدر بزرگ شده بود خیلی پسر خوبیه من که خیلی دوستش دارم...
پدر هم تاکید می کند که آره علی خیلی خوبه و من خیلی خیلی خوشحالم که می شود تو را آزادانه دوست داشت و این دوست داشتن را ابراز کرد...
خوبی داشتن عموی کم سن و سال و هم دوره ای همین هاست :)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


برد یا باخت

نمی دانم کداممان از هم جلو تریم...همه ی امروز همه ی آن دو ساعت مهمانی را به این فکر می کردم...من با ست قرمز مشکی ظاهری دخترانه و عروسکی و رژ لب گوجه ای وارد شده بودم و تک تک دخترهای هم دوره ایم حلقه به دست و طلا آویز به خود می آمدند بعضی شان حامل بودند و بعضی شان بچه بغل،ذهنم می رود به یک سال پیش همین موقع: یکی شان تازه عقد کرده بود یکی شان عروسی و یکی دیگر حامل و یکی دیگر فارغ شده بود و من هم اوایل آشنایی ام با آقای ک بود،همیشه از دیدار سرباز می زد و این برای من سوال بود که چرا! حالا یک سال گذشته بود...تغییرات زیاد بود خیلی زیاد
این ها زندگی مستقل تشکیل داده بودند و آقا بالا سر داشتند و هزار تا مسئولیت و هزارتا حرف و...
و
و من:
کمتر از یک سال دیگر به آزمون وکالت و کارشناسی ارشدم مانده بود و برای خودم کسی می شدم (!) و هزار تا تجربه داشتم و هزار تا چیز یاد گرفته بودم و برایم درک آنها سخت بود...
اما براستی  کداممان برنده ی بازی زندگی بودیم؟!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |