آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

دلم یک نی نی میخواهد با بوی ِآدامس خرسی

تا به حال به یک بچه 4 ماهه با شیشه شیر داده اید ؟
 
بعد ببینید که با وَلـَع شیر میخورد ؟ تا به حال یک بچه 4 ماهه با کمال تعجب دیگران
 
آرام و ساکت در بغل تان نشسته است و برای خودش اقو بقو کند ؟
 
تجربه ای فوق العاده که حس ِمادری را حتا در من ِ افسرده هم بیدار میکند !!

صورتم را به کله بی مو و پـُرز دارش که مرا به یاد جوجه هایم می انداخت چسبانده بودم
 
و هی بویش میکردم و می بوسیدمش
 
تمام عضلات فک َ م هم درد گرفت از بس حرص خوردم
 
که چرا نمیتوانم گازش بگیرم و قورتش بدهم
 
بعدش فهمیدم چرا خدا تا به حال یک بچه به خانواده ما نداده است
 
آخر ما تقریبا همه با هم به دنیا آمده ایم و وقتی بزرگ شدیم دیگر هیچ بچه کوچکی نبود
 
تا برایش کلی ذوق کنیم ولی اگر بود هم ما و هم آن بچه بیچاره دیوانه میشد !
 
بعله! صد در صد دیوانه میشد

بچه در بغلم نشسته بود و خیره به تِل ِ پاپیونی ِ سفیدم شده بود و ذوق میکرد
 
من برایش دلقک شده بودم و او تماشاچی ای که هِی میخندید
 
و من بیشتر دندان هایم را به هم فشار میدادم
 
و از تمام کلماتی که میشد یک بچه خوشگل و خوشمزه را توصیف کرد استفاده میکردم

میدانی بیشتر از همه حسرت چه چیزی را میخورم ؟
 
اینکه وقتی من هم قد ِ این پسته ها بودم ، دوربین فیلمبرداری نبوده
 
تا حالا بنشینم فیلم های بچگی َ م را تماشا کنم و قربان صدقه خودم بروم
 
خلاصه اینکه خیلی دلم میخواهد بدانم صدای آن وقت هایم چه شکلی بوده است
 
مامان همیشه تعریف میکند من خیلی حرف میزدم
 
و کلا در به کار بردن صحیحِ کلمات لجباز بوده ام و زبان مخصوص به خودم را داشتم
 
تا جایی که همیشه خودش و خواهرم حرفهایم را ترجمه میکردند
 
و اینگونه بود که من تبدیل به یک مهلا ِ پرحرف و پر سر و صدا شدم
 
طوری که معلم هایم زیر هر برگه امتحانی و کنار 20 هایم مینوشتند :
 
صدآفرین دختر پرحرف و گلم ! :پلک *:)))

*راه راه-خال خالی-گـُل گـُلی-ساده -4 خانه -هنوز تصمیم نگرفته ام
 
باید مزه شکلات تلخ هم بدهد برای زمانی که میخواهم با زبانم لیسش بزنم ..
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


همه پَرنده ها قلب ِتوست

خواب دیدم اتاقم پر از پرنده شده بود
 
پرنده های زرد و آبی و قرمز پرنده های رنگارنگ ..

و من با تعجب از خود میپرسیدم من که یک پرنده بیشتر ندارم !! 
 
اینهمه پرنده اینجا چه کار میکند ؟!

آن وقت برای اینکه پرنده ها فرار نکنند چند قفس بزرگ آوردم
 
آخر داشتم میوهای یک گربه را میشنیدم ..

همه را یکی یکی میگرفتم و داخل قفس می انداختم
 
آن ها هم هیچ تلاشی برای رهایی نمیکردند خیلی آرام بودند !
 
چند تایی هم مریض بودند ، بنفش شدند و مـُردند .. تعبیرش را هم نمیدانم
 
لابد به خاطر غذای ِنخورده دیشب است !


*می شود قلبت

از سینه ات بزند بیرون ؟

به سوی من پر باز کند

پرنده شود ؟

من اینجا بنشینم

روی تخته سنگ تنم

به پرنده های آسمان نگاه کنم ؟

می شود ؟

از امروز

همه ی پرنده ها

قلب توست ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آرزو کــن آن اتفــاق قشنــگ بیفتــد ..

+ آرزوهايم را ميبينيد كه به شيشه تان ميخورد ؟!

 

 باران تند و ریز می بارید ، سعی میکردم به تمام قطره ها نگاه کنم

 

بعد چشمانم را بستم و  گفتم آرزو میکنم آن اتفاق قشنگ بیفتد ..

 

ایمآن بیابد ، دوستم داشته باشد ، طولانی ، عاشقانه ، تا همیشه

 

بوسه هم باشد ، مشهد هم باشد ، چای باشد و قند ، کاکائو هم باشد ، بغل هم ایضاً

 

همه اینها هم همان روزی که حسین جان ِ پناهی به من قول داده بود باشد ..

 

باران ، تند تند ميبارد ، خاله پنج شنبه گفت كه با هر قطره اي فرشته اي به زمين ميايد

من به اين حرف معتقد شدم ، ساده و بي دردسر

حالا طول اتاقم را راه ميروم و قسم ميدهم خدا را به بركت موجود بر زمينش

و بر تمامي فرشتگان نگين بالش كه آرزوهايم را برآورده كند

من مطمئنم آرزوهاي يك دختر بچه در يك اتاق ، آن هم با صداي بلند را

همان نگين بال ها با آن كه زمين جاي خوبي براي خوبي هاي آنها نيست

به آسمان ميبرند ، به آسماني كه سراسر نور است !

من مطمئنم خدا صداي يك كوچك دختر را ميشنود 

آرزوهايم را كه يك باره به دست فرشته هاي باران شده افتاده است را ميبيند

مطمئنم فردا روزي كه از خواب بلند شدم

فرشته ي كوچكي شدم كه با رسيدن به آرزوهايش بيدار ميشود !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مونده سر دو راهی چه راهی پیش بگیره

توی یکی از همین خونه ها ، همین نزدیکی ها ، دلِ یکی آتیش گرفته
 
از روی ِبوم هم که نیگا کنی می بینین
 
که از توی پنجره یکی از همین خونه ها آتیش می ریزه بیرون
 
دل یکی آتیش گرفته ، به من میگن چیزی نگو  ! نباید هم بگم اما دل ِیکی داره آتیش می گیره
 
دل یکی این جا داره خاکستر می شه ، یکی داره گـُر می گیره 
 
یه نفر یه چیکه آب بریزه رو دل ش شاید خنک بشه ..

یکی اینجا سردشه ، یکی همه َش شده زمستون ،
 
یکی بغض گیر کرده توو گلوش و داره خفه میشه ،
 
یکی دل تنـــــــــــــــــــــــــــــــــــگه ..
 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مثلا ازین همه کارت های رنگولی که درست میکنم و هدیه میدم
آن یکی کهدارد ، نه ، اصلا فرقی هم نمیکند کدامشان
 
فقط یکی از آن ها روز سپندارمزگان به دست ِمن برسد مثلا ..
 
می شود یعنی ؟ از طرف ِ تو ؟
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ماست ِ سِـوِن 7

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تـِکرار کلمه خـِنـزر پـِنـزر

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ستاره‌ ای که بخندد به شام تار تویی

یادت هست میگفتم مرا هزار امید است و هَر هزار تویی ؟

شروع شادی و پایان انتظار تویی ؟

حالا هَر سحر هزار بار میخوانم و مینویسم مرا هزار امید است و هر هزار تویی

مرا هزار امید است و هر هزار تویی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
مرا هزار امید است و هر هزار تویی

حالا بیا و بگو  شروع شادی و پایان انتظار پس کِی ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کنار هم نباشیم ولی با هم رادیو گوش بدیم*:]

 

+بعد هی به هم پی ام یا بدیم واااای این آهنگه ، یادته ؟ شنیدی چی گفت ؟

منظورش منمآ ... عه تورو گفت

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بی التماس ، دعا گوی هم باشیم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


انگار عشق به من دستات پس داد

یک لحظه ام خوابم نمیبرد .. انقدر که فکر و فکر و فکر گیج و منگم کرده
 
می آیی .. گونه ام را میبوسی .. تنگ در آغوشم میگیری ..
 
بغضم که میترکد موهایم را آرام آرام لای انگشت هایت به بازی در میآوری ..
 
توی چشم هایم نگاه میکنی و با صدای پر از آرامشت میگویی :
 
{ که تو فقط به خودت فکر کن ! باقی فکر ها مال من .. }
 
بقیه اش برای من است .. تو به خودت فکر کن جان دلم .. 
 
و من فکر میکنم اگر تورا نداشتم حتما دق میکردم .. که چقدر بدبخت بودم 
 
چقدر بیچاره و درمانده ..چقدر .. قربون دستات ..


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


نامه ای به جانم! ایمآن ..

خاک بر سر کن غم ِ ایام را ..

همین!



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آجرک الله یا صاحب الزمان فی مصیبت جدنا الحسین (ع)

کجای این عالم نشسته‌ای به عزای جد غریبت .. 
 
کاش می‌شد کنار تو عزادار شد ..
 
سلام صاحب عزا ..
 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


 *:] اونجاش که همه با هم میخونن  :

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته
 
تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته
 
منو به غمام سپردی ، همه آرزومُ بردی

همه جا اسمتُ بردم ، یه بار اسممُ نبردی

واسه شب زمستون ، همه هیزمُ سوزوندی

واسه پنجره کور ، توی خونمون نموندی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


Sticky Notes

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


سَحر ندارد این شب ِتار ؟؟

همیشه همین‌طور است :

کمی به سحر مانده

که دلهره می‌ریزد

در این دل وامانده !

چه‌گونه ؟ چه می‌دانم!

یکی مثلاً این‌که
 
« از آن‌چه که باید کرد

هزار ِ دگر مانده .. »
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


همینقدر خسته

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


روز ملی بَغـَل

دَست هاي ِ تــو

دور گردنم حلقه مي شود

بگو آلبالـــو ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


عیدی می خواهم در تابستان

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


در میان راننده تاکسی ها

اشاره به گل های ِمصنوعی ِماشین ِعـَروس :

[ آه میکشه ] این روزا همه چی مَصنوعی شده ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ایمآن آدرسم ُ نداره ولی من منتظر نامه َم ! *:|

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


(:̲̅:̲̅:̲̅[̲̅ ̲̅]̲̅:̲̅:̲̅:̲̅)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


من و صدَف مثلن &:)

این دو تا رنگ با هم خواهرَ ن ؟ برادرَن ؟ دوست َن ؟ عاشق َن ؟

پرنده َن ؟ ماهی َن ؟پروانه َن ؟دو قلوی غیرهمسان َن ؟چی َن ؟

آخه چرا انقدر جدا نشدنی َن ؟چرا انقد با هم َن ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ وقتی حالت بده ، همه حالشون خوبه

وقتی حالت خوبه ، همه حالشون بده

به این میگن چی؟

- بَعدی !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


راپونزل َت شوم..؟!


موهایم را بافتم .. شمردم شان .. 9 تا گیس .. با یک پاپیون ِ سفید ..

9 تا قبول است ؟ 10 تا ؟

10 شود می آیی ؟

9 تا .. باشد؟

نگران ِ پنجره ها نباش . قدشان کوتاه است*:]

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


 به خدا من خسته‌ام

خیلی دلم می‌خواهد از اینجا

به جانب آن رهایی آرام بی دردسر برگردم

آیا تو قول می‌دهی

دوباره من از شوق سادگی .. اشتباه نکنم!؟

 اول انگار نگاهم کرد

اول انگار ساکت بود

بعد آهسته گفت

برایت سنجاق‌سری از گیسوی رود وُ

خوابِ خاطره آورده‌ام

آیا همین نشانی ساده

برای علامتِ علاقه کافی نیست؟

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


منو بشنو از دور ، دلم می‌خواهَدت

می دانم که خواسته ، خواهد شد

به آسانی، آرامش تمام، مثل چکیدن شبنم
 
می دانم که خواسته ، خواهد شد

ستاره ، لبخند و هرچه را که شما ..!

بخواه ، خواسته خواهم شد

بخواه ، خواسته خواهی شد

بخواه ، این دعای من است

من است که از کبریا سخن می گوید

اتفاق خوب قشنگی در راه است !

بگو بشود ، شده است ، می شود

چنین که هست

چنان که پیش خواهد آمد

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


زخم ِعقده ای و حَسودِ من

بعد از اینکه ایمان رفت 

یک بار محکم جلوی خیابان خانه شان زمین خوردم

زانوی پایِ راستم زخمی شد ، یک زخم سَطحی اما خون آمد

{ ویتامین k  و پلاکتا با من قــهرَن ! }

وقتی می بوسیدمش به او گفتم هروقت ناپدید شدی ایمآنم می آید

حالا 225 روز است که زخم کوچک و خیلی سطحی آن موقع 

هنوز روی زانوی پای راستم جا خوش کرده است

وقتی این عکس را دیدم با خودم فکر کردم حتا ممکن است یک زخم هم باعث خیلی چیزها شود


+ راستی آن پرنده کوچک ، آن گوشه تصویر چه میگوید؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مرا از دست هایم بشناس .. راهنمآیی : تُپـُلی َن

اینکه دستهایت را در عکسی پیدا کنی که عکس تو نباشد 
 
خیلی خوب است مثلا این دخترک دستهایش شبیه دستهای مَن است*:]

شاید هم یک نفر از من وقتی که خودم را در آینه نگاه میکردم عکس یواشکی انداخته باشد

هرچه هست از اینکه یک نفر را شبیه به قیافه َت پیدا کنی ، خیلی بهتر است

مثلا هیچ میدانستید من را میشود از روی دستهایم شناخت ؟

من همیشه در بازی ِ گرفتن ِ چشم ها و سورپرایز کردن بازنده َم !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آیا همین نشانی ِساده برای علامتِ علاقه کافی نیست؟

جناب ِ آقای هوهو خان همیشه پَرهای سفید رنگی را در حیاط خانه می انداخت

پَـر ِسفید علامت ِبی خبری بود

حکم وضعیت سفید را داشت یعنی روزهای خوب شادی سلامتی پول آرامش

اما امروز برای اولین بار پـَر سیاه رنگی را کنار گلدان غول های سبزم انداخته بود !

خب اینکه پرسیدن ندارد !! پـَر ِسیاه یعنی غول یعنی بهار یعنی خوشبختی یعنی عشق

یعنی همه چیزهایِ هیجان انگیز ^_^*

خواستم بگویم پیامت را دریافت کردم ایمآن جان *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دیگر گم نخواهم شد

امروز وقتی درد ِناشی از یک پیاده روی طولانی با کفشهای ِگـُل گـُلی
 
و تق تقی َم را تحمل میکردم ، تنها یک شعر را با خود زمزمه میکردم
 
این بار هم که
 
تاول پاهایم خشک شود ،

دوباره عاشقت می‌شوم !

دوباره راه می‌افتم !


گم نمی شوم ..

گم نمی شوم ..

گم نمی شوم ..

+ هِی ایمآن ! دیدی دیشب چقدر شبیه ِگاهی اوقاتِ تو شده بود ؟ *:{

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


می خوام

  در راستای ِ گـُل گـُلی بودن  سلیقه بنده ! 


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مَرا پیدا کن ..

فرقی نمیکند

با هایلایتر  صورتی ، نارنجی ، سبز  یا  زرد 

به من که رسیدی

لطفا مرا  خط  بزن

بکش و بنویس ایـمـپـرتـنـت

گم نشوم بین این همه واژه و آدم هایِ سیاه ..

دوباره !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تو از این شکستن خبر داری یا نه ؟

There's nothing I wouldn't do

To hear your voice again

Sometimes I want to call you but I know you won't be there

Would you tell me I was wrong

Would you help me understand

Are you looking down upon me

Are you proud of who I am

There's nothing I wouldn't do

To have just one more chance

To look into your eyes and see you looking back

Some days I feel broke inside but I won't admit

Sometimes I just want to hide 'cause it's you I miss

You know it's so hard to say goodbye when it comes to this

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


*:ا

من آن بچه ای که عروسک پارچه ای َش را گم کرده است

و قول عروسک ِ پرنسسی و آواز خوان و قشنگتری را به او می دهند

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


رویایم را مُرده به دنیا آوردم

من آن مادری که شوق ِ به دنیا آمدن فرزندش را می کشد

و 9 ماه سختی را تحمل میکند اما .. فرزندش را مُرده تحویل می گیرد ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


همان که قرار بود وقت تمام رفتن ها نرود ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مامان : فک نکن فک نکن

یا خودش میاد یا نامه َش !!!!!!!!!

من : واقعا ؟*o _O

مامان : عاره بابا مطمئن باش !!!!!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


موقع تیراندازی ِ یه ستاره ، آرزو کنم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ من این مِصرع را عاشقم ..

 قسطنطنيه بود دلَت بس که غـُصه داشت .. 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تمام لالایی های دنیا را به زبان های مختلف بلدم

اما بی تو خوابم نمی برد ..

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


چقدر دوستت داشتم و دارم

چقدر آن آدمی که دوسال پیش بودم نیستم و اصلا او این را فهمیده است ؟

فهمیده است که من چقدر بزرگ شده َم ؟

چقدر همیشه یک جور دیگری میخواستمش ؟

چقدر جرئت گفتن بعضی حرفها را نداشته َم ؟ ها ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


که هـَنوز من نبودم ..

                        که تو در دلـَم نشستی ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


غم ميون دو تا چشماي سیاهم .. لونه كرده

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بی آنکه باشی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یک بار آمدی ، ماندی برای همیشه

 بیست و پنج ِ آبان ؛ انگاری بوس میخواهد ..

با تمام بهاری بودن َش ..

توی چشمهایش ..

بین حرفهایش ..

میگوید بغلم کن ..

بی هوا ببوس مرا

 به هر حال من این روز را بیشتر از هر روز دیگری عاشقم
 
بوس بهش اصن *:]
 

+ البته این 2 سال من روزها را میشمارم تا 25 آبان *:]
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یکی میخواد کشفت کنه بمیرد تو را

نه آنکه فضولی باشد
 
نه

بخواهد کشفت کند

هی بخواند و برود جلوتر

برود روزهای پیشین چند سال قبل

اولین روز زندگی َت حتا

بگردد خاطره هایت را پیدا کند

یک شب ِ همه را قورت بدهد

هی بگوید آخ

چقدر فرق

چقدر تنها

چقدر درد

چرا ؟

مثل من .. که برای تو ..

مثل تو شاید .. برای من .. که نمیشناسمت ..
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


که درس خواندن را دوست ندارم هیـــــــــــچ

یک چیزی توی وجودم میگوید کمی از فکرش بیا بیرون و درس بخوان

و من هر دفعه یک سیلی میخوابانم توی گوشش !

او بغض میکند .. چند روز بعد دوباره همان حرف را تکرار میکند و من همان سیلی را ..

درس بخوانم که اگر پرسیدند دنیای این روزهای تو ؟

من نگویم بلاگ مینویسم و دیگر هیچ !

که خاله نگوید چرا پزشکی را نه ؟

عمه ها نگویند لابد ازدواج و شوهر ؟

که مامان و بابا نگویند مسخره است

که سحر با مدرک دکترایش و کلی غم و غصه و خستگی از اینهمه درس نیاید با پوزخند و تاسف بگوید

4750 ؟ آره ؟
که مریم از آن سر کشور نیاید بپرسد دوس پسری ؟ نامزدی ؟ هیچ ؟

که دقیقا هیچ ! فعلا هیچ !

که یک روز میرسد وقتی یک نفر از من میپرسد دنیای این روزهای تو ؟

من برایش ردیف میکنم دنیایم را .. که همه چیز است ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |