آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

عمود ۱۴۳۴ .. نشدم لایق دیدار بهم ریخته ام ..

مشهد راهم ندادید .. گفتم عیبی ندارد لیاقت نداشتم .. با خودش میروم .. 
 
نمیدانستم راهم ندادید که برات کربلا را هم نگیرم
که غم مشهد و کربلا هر دو یک جا بر دلم بماند
که غم مشهد و کربلا باشد ... دلتنگی و دوری هم باشد ... او بیاید و من بمانم ...
هر ساعت و دقیقه با دیدن عکس هر موکب و عمود نفس تنگی و سیلاب اشکی باشد که تمامی ندارد
این بغض لعنتی تمامش نمیکند ...
باید بگویم ... وگرنه خفه میشوم ... همین بغض سر کش آخر کارش را میکند
گله دارم ... دلخوری دارم ... حسرت دارم ... غصه دارم ... من غر دارم! غر! 
آقاجان! باباجان ... عمو جان ... مادر جان(س ) ... من بغض دارم و آه ...
جز دامن شما کجا را دارم که سر بگذارم و های های گریه کنم ... 
من از شما به شما گله دارم ... آخ که چقدر سخت است اوج سیاهیت را بدانی اما نتوانی دست بکشی 
من از شما خودتان را میخواهم ... دریغ نکنید :"(
 
+ من که میون آدما از همه رو سیاه ترم
میون این کبوترا با چه رویی بپرم ...


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دلم تنگه پرتقال من برگرفته شده از

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


این شروع دوباره نیست

شبیه مرده ای که هنوز از گلویش صدا می آید ! 

اینجا زنده است ..

 * یک ادامه ی رو به پایان شاید ! 



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ول کن جهان را ، قهوه ات یخ کرد .. *علیرضا آذر

 

مثل هر چهارشنبه مینشینیم روی همان میز دو نفره ی گوشه ی سمت راست کافه بهشت ... چسب دماغش را باز کرده اما هنوز ورم دارد ... باز میخندیم به اینکه هر هفته دوست داریم متفاوت تر از هفته ی پیش سفارش بدهیم و باز به همان هات چاکلت و چایی و کیک میرسیم! میگوید "از مدرسه بگو ... چه خبر؟بچه ها چجورین؟! باهاشون راحتی؟دوست دارن؟"

یک لبخند بزرگ میزنم و یاد حرف هایشان می افتم ... اینکه هرهفته من با همان تیپ دانشگاهی ساده میروم که بعدش به کلاسم برسم و هر هفته بهم میگویند "چقدر روسریتون بهتون میاد!" "چقد امروز خوشگل شدین"! و من هر هفته میخندم که به همان تیپ همیشگی زشتم چقدر متفاوت نگاه میکنند :)

با این فکر ها لبخندم پررنگ تر میشود ... میگوید "دیوونه تر شدی؟! چرا جواب منو نمیدی میزنی زیر خنده؟!!" برایش شروع میکنم تعریف کردن ... از لحظه لحظه ی با بچه ها بودن ... از شیطنت هایشان ... اینکه چقدر درکشان میکنم ... چقدر پرروشان کردم! اینکه دیگر ذره ای ابهت ندارم و با اسم کوچک خالی خالی صدایم میکنند :|

این دفعه او میخندد ... میگوید "خیلی بی بخاری! باید حسابی جدی باشی ازت حساب ببرن! یعنی که چی؟!پسر بچه ها زود باور میکنن خبریه و برا خودشون داستان بافی میکنن ... "

میگویم " من نمیتونم ! همینم که هستم ! نمیخوام جوری رفتار کنم که خودم دوست ندارم ... اینجوری خودمم خیلی از باهاشون بودن لذت میبرم !"

دست هایش را میگیرم و ادامه میدهم " اگر نصیحت دیگه ای ندارین ادامه ی بازیامو باهاشون بگم  "

زیر لب میگوید" آدم نمیشی " و یک لبخند مهربان به رویم میزند ...

میگویم از خودت بگو ... خوبی؟!

گفت مثل دیروز و پریروز و هفته ی پیش ... امروزمو فردا میکنم ... حوصله ی هیچ کاری ندارم ...

"زیادی جدی نگرفتی؟" 

با تعجب نگاهم میکند ... "چیو؟!" 

"زندگی رو ... "

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


زینب ، حسینی دیگرست

خواهر اگر تعدادِ موهای سپیدِ برادرش را نداند که خواهر نیست

خواهر اگر عمقِ چروک های پیشانیِ برادرش را نشناسد که خواهر نیست

تازه این ها مربوط به ظواهر است

این ها را چشمِ هر خواهری می تواند در سیمای برادرش ببیند

زینب یعنی شناسای بندهای دلِ حسین ، یعنی زیستن در دهلیزهای حسین

عبور کردن از رگ های حسین و تپیدن با نبضِ حسین ...

 

 # آفتاب_در_حجاب 

#سید_مهدی_شجاع

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تویی سقای آب و ادب

این درست که چشم امید بچه ها به توست

این هم درست که نبض عطش بچه ها در دستهای توست

اما یقین بدان که همه ی این کودکان تو را از آب بیشتر دوست دارند

و همه ی جهان را با دستهای تو عوض نمیکنند

باور کن همه ی این کودکان حاضرند دل های کوچکشان را پیش نگاه نگران تو سر ببرند

و تمام حیاتشان را برای یک لحظه بیشتر ماندنت قربان کنند

آب مهم نیست عباسِ جان و دلم ! خودت را دریاب !

 

#سید_مهدی_شجاعی



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


لالمونی را در این لحظات با ما تجربه کنید!برای بعدَن ها

آخرین ها همیشه باید باشکوه باشن *:)

ولی به عنوان آخرین شب تکی بودن ! 

پست باشکوه تری نمیتونم بنویسم *:)

# لالمونی نوعی حس است که

زبان قفل و دست چفت میشود و به نوشتن نمیرود !

 


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


و تو عادت داری بخوانیش اباعبدالله

آدمِ نشانه ها که باشی ،

افتادن یک برگ خشک پاییزی جلو پایت را نشانه می دانی

چه برسد به اینکه میدان فردوسی را که به سمت حرم دور زدی

ناخودآگاه بگویی السلام علیک یا ثارالله ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


حسود شدن به مخاطب آن طرف خط در ظهر یک روز پاییری

یک وقت‌هایی هست که همه چیز روبه راه است ، خورشید وسط آسمان می‌تابد

هوای پاییزی نه چندان سرد است و راه افتاده‌ای رفته‌ای مغازه‌ی مردانه فروشی

که برای داداش کوچیکه که حالا خیلی هم کوچیک نیست بلوز بخری ،

همین طور یک لنگه پا ایستاده‌ای که آقای فروشنده صحبتش با مخاطب آن طرف خط تمام شود

و بیاید و بلوز بنفشه را نشانت بدهد ولی او همچنان نشسته است

تو همچنان یک لنگه پا ایستاده‌ای ایستاده‌‌ای .. ایستاده‌ای .. و

حالا او همچنان که با مخاطب آن طرف خط صحبت می‌کند

بلوز بنفشه و قرمزه و آبیه را برایت باز می‌کند و بعد وقتی می‌بیند همچنان قصد داری

کل قفسه‌اش را دانه دانه ببینی به مخاطب آن طرف خط می‌گوید «مشتری دارم .. به خدا »

و بعد قبل از اینکه خداحافظی کند می‌گوید «دارم .. خیلی »

و تنها یک زن می‌تواند ارزش این جمله‌ی ناقص و پس و پیش را بفهمد ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


http://www.kanoon.ir/Public/EntranceAccepted.aspx?year=94&dc=1&sgid=193&uc=9

*:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


17 آذر*:) بهترین قبولی های گروه ریاضی در رشته مهندسي کامپيوتر

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دلتنگت بودم جانآ

+ من : پرده رو بزن کنار حال ِ آسمون که خوب شه

- خدا : چَش چَش

 
 من صدای وزیدن باد در مزرعه ذرت را دوست داشتم و چون ذرت به رنگ طلاست ،
 
دوست داشتم خیلی بی ربط مرا به یاد تو بیندازد !



نشانه اول برای دلگرمی ، یک کوچولوی سبز رنگ *:)

 
برای رسیدن به بهار، باید از بعضی خط ها عبور کرد و حتا با جفت پا از رویشان پرید
 
خط های پاییزیِ ناامیدگونه ای که میخواهند بین تو و رویاهایت فاصله بیندازند ..



همیشه همان اول ِکار ، راه کاملا مشخص و هموار است !
 
صبر کن .. انگار یک چیزی دیدم!



گاهی اوقات باید خیلی دقت کنی تا آن ها را ببینی ، نشانه های سبز رنگ .



دور است . خیلی دور . اما من فتح ش خواهم کرد ..

 
هرکجا هستم باشم قلعه ها مال ِ من َند *:)
 
{سوئیشرت ها مال ِ مهســآ!!}



هیچ کس مثل تو برای اینجا با من نیست



بهار نزدیک است .. به راهت ادامه بده



راه که به آخر نزدیک میشود ، معمولا سردرگم میشوی و خسته ..



یوهوووو ! بلاخره رسیدم *^_^


... ! کبوترهایی با پرهای سیاه ؟


*:o اینهمه نشونه !!





اوه .. هپی اِند ! پرنس و پرنسس در بالکن قلعه *:))



از سوغاتی های غول نشان - نقش ِ بغل

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اين آذر است که يـَلدا را آبستن شده ..

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آیا صدای روح ِ مرا که هرشب موقع خواب برایت کتاب میخواند ، میشنوی؟
 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مور مور شدن ِ پوست

+ اسم و فامیلش ُ از زبون ِ امیر شنیدم !!!!!!!!!!!
 
اینم دست ِ من ِ  ..
 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بماند برای یادگاری

کاش.. *:)

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مثه خواب دیدن خوبه*:)*:)*:)*:)

+ کلّی بحث سر دادن ِ  جعبه ی ِ نصفه ی ِ ویفر به هیئت یا نع !

{ مامان : چه بدی داره ، همه رو به هیئت دادیم حالا بقیش رو هم میدیم

بابا : من جعبه نصفه نمی برم زشته ، حرمت داره هیئت 

مغازه ها بسته ست واستا شنبه جعبه میگیریم می بریم !}

ناراحت شدن بابا و عصبانی شدن من

 راه افتادن من و بابا برای دادن آنها به هیئت

دیدن ِ گاو پیشونی سفید سر فلکه مسجد سیدالشهدا سر اذان

چهارشنبه اربعین - 94

 

اتفاق ِ رو مثه قشنگترین لباسی که خریده

یا اصلا مثل تنها گنجینه ای که پیدا کرده

برداشته گذاشته توو کمدش

هرچندساعت یه بار میره در ِ کمدُ باز میکنه ، خوب نیگاش میکنه

لبخند کشدار میزنه ، ذوق میکنه

بعد اینور و اونورشُ نیگا میکنه ببینه کسی نباشه یه وقت

آروم در ِ کمدُ میبنده و قفل میکنه و میره ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


صدف برای ِ تولد خواهرک

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


از رنگ هآ

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


|آهای یکی اینجا تنهاست|

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


غمگینم ،

مثل ِ  ..

          مثل ِ ..

شاعران هنوز نتوانسته َند مثالی برای غمگینی َش بیاورند ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


از عکس های ِ ارسآلی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بمیرم به وقت ِتو .. سید علی جآن ِ صالحی

علي علي علي جان !

آخر اين چه بود که گفتي ؟

حالا دلتنگي و انتظار پشت پرچين اردي بهشت را .. هيچ!

مُردن به وقت شهريور هم .. دُرست!

با آذر هم که خداحافظي کرديم و جانش را بستيم به جان ِ پرندگان پَربسته ايوان ِ خانه

رُبودنِ تخيل خدا در دِي را هم که لبخند زدم

اما قرارمان عاشق شدن در آبان ماه نبود ، بود ؟!

علي جان ؟

يک بار ديگر بشمار،

نترس ، کم نميشود ماه هاي آسمان مان ..

ببين در جمع من و اين بغض ِبي قرار را
بگو بروند هاي دلم را

ببين باز روسريِ خيس پر از بوي گريه َم را بر نرده ها جا گذاشتم

آخر گريستن درياهاي جنوب که کار آساني نبود

هيچ‌کس نفهمد ، تو مي‌فهمي

ها علي جان ؟

حالا برو به او بگو نَرَود يک طرفي ، يک وقتي  .. گُمَش کنم !

من هم ميروم آرزو کنم که آن اتفاق قشنگ بيفتد ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


پنهان کن سُرخی سیلی ِ صورتت را

                    نخواه تحریک ِ جهنمی ِ گاومیش ها را .

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


                    I'll remember April

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


طلا در تاریکی نهفته است

 به تاریکی زل زده َم 

  به تو . 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


به ما که نتعلّـقید

پیشنهاد میکنم بغـل به سبدِ کالا اضافه بشه ،

به همه هم تعلق بگیره

+ البته پیشنهاد ِ اصلی من به سبد ِخودم ، اضافه کردن ایمآن ِ

+ منتظر پیشنهاد های شما هستیم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


من برای رسیدن به آرامش ، تنها به تکرار اسم تو بَسنده خواهم کرد

کِی باشد و کِی باشد و کِی باشد و کِی ؟

من باشم و من باشم و من باشم و من

او باشد و  او باشد و او باشد و او

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اول با من دوست باش ، بعد بگذار مادرت باشم

گوشه دلم ،

خیلی خوب میدانم که تو اسباب بازی ِ من نیستی

خیلی خیلی خوب تر هم میدانم که تو به خواست ِ خودت نیامدی

این که چیزی نیست. ، میلیاردها آدم وجود دارند که به خواست خودشان نیامده اند

یکی ش خود ِ من ، تازه همان میلیاردها آدم هم به خواست خودشان نمی روند

جالب نیست ؟ جالب تر از اینها هم خواهی دید ..

اما یک چیزی را باید از همین حالا به تو یاد بدهم

آن هم این است که تو باید بلد باشی توی روابطت با آدمها ،

آنهایی که در دایره اول و نزدیک به تو قرار گرفته َند ، خودت و طرف مقابلت را سرگرم کنی

آخر اگر هی از دیگری توقع داشته باشیم ما را سرگرم کند ، هی فقط به ما برسد

هی ما را بخنداند ، هی خلاقیت به خرج بدهد ،

هی ما را بچرخاند (بچرخاند ؟ بله بچرخاند! )

هی محبت پشت ِ محبت تا حوصله مان سر نرود و برای هم تکراری نشویم

بلاخره روزی میرسد که هم طرف مقابل و هم خودمان خسته خواهیم شد

و یا مجبور میشویم رابطه را تمام کنیم یا گند بزنیم به آن و تا آخر عمر تحملش کنیم

تو دختر/پسر من هستی و من مامان ِ تو !

آیا تو دلت میخواهد یک روز رابطه مان را تمام کنیم

یا دلت میخواهد تا آخر عمر به جان ِیکدیگر غر بزنیم و شکایت کنیم

و گند بزنیم به رابطه مادر و فرزندی مان ؟

شاید هم دلت بخواهد به اندازه ای که من تو را میخندانم ، میچرخانم

سرگرمت میکنم ، به تو میرسم و محبتت میکنم ، من را بخندانی ، بچرخانی

سرگرمم کنی ، به من برسی و محبتم کنی ؟ ها ؟

چی ؟ چه کسی گفته مامان بودن یعنی عشق بدون قید و شرط ؟

تو نیامده اینها را از کجا میدانی ؟! تازه من که مخالف عشق بدون قید و شرط نیستم

اصلا آدم باید توی زندگی َش همینطور عشق بدون قید و شرط به دیگران پرتاب کند

البته تا جایی که وظیفه نشود ! نه اینکه نتوانم ها نع

من هم این مدلی زیاد داشته ام الان هم دارم

اما یک جاهایی میرسد که حس سوء استفاده به آدم دست میدهد

یا لحظه های افسردگی از راه میرسند و جلوی این بدون ِ قید و شرط را میگیرند

و میگویند پس من چی ؟ اصلا اینها را ولش کن کمی پیچیده است

از همان اولش بدون قید و شرط را یادت خواهم داد ..

اول ِ هر چیزی خیلی مهم است !

جان ِ دلم ، بیا قول بدهیم با هم خوش بگذرانیم . پایه همدیگر باشیم

بیا اول دوست باشیم رفیق باشیم ..

گفتم دوست ، بگذار یک چیز دیگر هم تا یادم نرفته به تو بگویم !

یادت باشد با همه آدمهای دایره اول زندگی َت اول دوست باشی بعد هرچه که خواستی

اول با بابات دوست باش ، بعد بگذار بابات باشد

اول با معشوقه َت دوست باش ، بعد بگذار معشوقه َت باشد

اول با همسرت دوست باش ، بعد بگذار همسرت باشد

با هرکس که میخواستی هرچه که باشی و تا آخر آخرش بمانی

اول ِاولش دوست و رفیقش باش ، آنوقت بنشین و ببین دوام رابطه را

بنشین و ببین حسرت اطرافیان را

بنشین و ببین گذراندن بهترین لحظه های زندگی َت را ..

اَه ! دیدی باز اصل مطلب را فراموش کردم ؟

میخواستم بگویم میدانم که تو اسباب بازی ِ من نیستی

خب من هم پرستار شبانه روزی تو نیستم ، ما با هم دوستیم

پس قول بده این شلوار غولی را دوست داشته باشی و سر ِ پوشیدنش هی گریه نکنی

و من از دستت موهایم را نکشم ، بعدش هم قول بده که هِی مدادرنگی قرمزت

پستونک و شیشه شیرت ، کنترل تلویزیون ، عینک بابا ، موبایل من و دیگر وسایل جالب انگیزت

هی از دستت بیفتند ، گاهی هم خودت هی زمین بخور یا تاتی تاتی کن

تا من با دیدن زیباترین بکگراند سپر عقب َت ، قاه قاه بخندم

و غم های نداشته َم از گوشه چشمانم سُر بخورند

و بتوانم زیباترین چیزها را خلق کنم خـُب ؟

 

+ مورچه پیدا کرده



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دروغ گفتم ، تو رو میخوام ..!

من از زندگي چه ميخواهم

جين با تي شرت آبي

کمي آبنبات با طعم نَعــنا

سوت زدن بر جدول خيابان ها

عَصرها ، جُمعه ها ، شَب ها

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خون هایی که ریخت بزرگترین تابلوی نقاشی َش بود *

* میلیون ها بار خودش را کُشت تو این را فهمیدی ؟ *هیتلر ِ غمگین
 

بعضی وقت ها هم باید وانمود کنی که درد ندارد ، الکی به دروغ

باید از روی تخت بلند شوی ، بروی پرده آبی ِ چرک را کنار بزنی

و به دخترک 4 ساله شیرین زبانی که دارد ادای گریه درمیاورد

جلوی چشم پرستار و مامانش بگویی که دردمان یکی ست و خیالش را راحت کنی که آمپول درد ندارد

حال آنکه نه دردتان یکی ست و نه آمپولتان اما تو که دروغ نگفته ای وانمود نکرده ای

اعتقادت همین است آمپول درد ندارد اما نه او میفهمد نتیجه اثر بخش این درد کوچک را

و نه تو میفهمی اندازه درد و تحمل 16 به 4 را

همینطور که داری عینک ت را بالا و پایین میکنی و دلقک طور حواسش را پرت میکنی

آمپول اول سلام میدهد حق با تو بود درد ندارد درد ِ 4ساله را خیلی وقت پیش از سر گذرانده ای

دخترک با تعجب میپرسد  آمپول دو سر ؟ و تو میخندی که دو سر ؟ نه عزیزدلم همین یکی بود

دیدی درد نداشت ؟و صدای خنده شیطانی پرستار را میشنوی .. غافلگیر میشوی

بعضی وقت ها هم باید وانمود کنی که درد ندارد الکی به دروغ

صورتت ترکیبی از درد و خنده و بی خیالی و یک سری چیزهای دیگر نشان میدهد

که باعث سردرگمی دخترک میشود بار دیگر از دهانت میشنود که دیدی درد نداشت؟

ببین چه حالم خوب شد ، گریه هم نکردم و لبخندی کشدار تحویلش میدهی

و دلت از درد مچاله میشود و صدای پرستار را میشنوی که

آخی اگه میخوای گریه کن این خیلی قوی بود

اما این وانمودها ، این الکی ها ، این دروغ ها فایده ندارد شاید اولش امیدوار کند

شاید او را تا لبه پرتگاه ببرد و حتا بپراند اما این دلیل نمیشود درد را حس نکند

دروغ را نفهمد ، به محض پریدن جیغ میکشد ..

باید خودمان را بگذاریم جای تک ِ تک آدمها ! باید 4 ساله شویم

78 ساله شویم ، 35 ساله شویم ، باید قاتل شویم ،دزد شویم ، 

رئی/س جم/هور شویم ، فاح/شه شویم ، باید آنور دنیا باشیم یا چند خیابان آنطرف تر

چند وبلاگ این طرفتر ، چند پست بالاتر و چند کلمه پایین تر ..

نسخه های رنگارنگ نپیچانیم ، وانمود نکنیم ، امید ندهیم ، بگوییم آمپول درد دارد ، خیلی

من دوتا میزنم اولی هیچ اما دومی را تجربه نکرده م ، راستش غافلگیر شدم

دنیا همیشه آدم را غافلگیر میکند بچه جان

یعنی فکر میکردم پنی سیلین 1 میلیون و 200 آخرین َش باشد

آنقدر درد دارد که میخواهم گریه کنم و توی ماشین فشارم تالاپی میفتد

و حتا به مرگ فکر میکنم و اینکه دیگران در موردم خواهند گفت :

هیچی ش نبود . غصه خورده بود فقط

قلبش درد گرفته بود ، صبح رفت آمپول زد و توی ماشین تمام کرد 

  اما عوضش تا شب سرگیجه دارم ولی چیزی که تو باید بدانی این است که

من 16 ساله هستم و تو 4 ساله ، فردا خوب میشوی من به تو قول میدهم

 معلوم است که نمیفهمد این همه توضیح لازم نیست ، فقط حواس را باید پرت کرد

درد را ، درمان را خود باید تجربه کرد ، درک را همه ..

+ صبح َش کلی خودم را آماده کرده بودم که به بهانه دردِ آمپول بزنم زیر گریه

اما زور دخترک 4 ساله بیشتر بود ، گریه باز هم بماند برای بعد ..

 

+ جشنواره غذا برای بچه های سرطانی ! مجری بالای سن آمد ،

ولنتاین را تبریک گفت (!) *:( و آهنگی را برای این مناسبت درخواست کرد

از بین اینهمه آهنگ معروف و به روز و خواستنی و عشقولانه و اینها ،

درست آهنگ ِ قدیمی و بدون طرفدار و نشانه دار ِ بی نام و نشان من پخش شد ، هه


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


میتوانستم بمیرم و بپرم و نمردم و نپریدم..؟

پرنده ها که می میرند کوچک می شوند ، قناری ها بخصوص

آنقدر کوچک که باورت می شود می توانسته است از میان میله ها بپرد و نپریده

آدم ها هم کوچک می شوند ، آنقدر که .. به کجا بروند ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بله آقای مارکز ، حق با شماست .

دلبرکان ِ غمگین من

=

| دلبرکان ِ رنگین من |

 

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دی بهمن

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دچــآر

هوا چقدر دیوانه است

تو که نیستی گریه می کند

همه دچارت شده ایم !

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آخ از این جمله

گاهی بعضی ها رو خیلی راحت می بخشی 

چون دوست داری بازم تو زندگیت باشن !

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


زوریسم .. !

گزینه دوست داشتنت روی میز است ؛

با قلبم صلح میکنی

یا تحریمت کنم ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


سندروم زندگي

فكر مي كنم

و اين بدترين دليل براي بودن است

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


از تو که ضامن بقای منی

دست هایت را از هم بازکن

بگذار

رای اعتماد بگیرم

از

صحن علنی آغوشت

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


و تو ، آن مثنوي بلندي

كه من تنها سه حرفت را در برم نشانده ام

عين

شين

قاف

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


از اعماق

یک نفر پشت چشم هایم نشسته و مدام پیاز پوست می کند

میشود گم شوم آقا ؟

آرام آرام در آغوشت ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


In your Home

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


نامه ای در تاریکی شب ، در ساعت دو و پنجاه و هشت دقیقه

با نور ِ موبایل ! ویرایش نشده ، با خط کشی های ِ مداد*:ooooooo [اینو کجای دلم بذارم آخه]

اسمایلی شرم

باشد که خاطره ای شود و لبخند به لب َش بیاورد

+ مخاطب ِخاص( قسطنتنیه ) :*

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دارچینش کار ِ مَن

 
 
 
 
 

+ کاسه گل دار بیش از 100 سال سن دارد بلکه هم بیشتر ..

[ از کشف ها و دزدیدن های ِ کورالینی ِ این جانب *:لبخند رضایت]

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


در حال گذراندن دوره مورد نظر هستم

یک دوره ای هم در زندگی آدم ها وجود دارد که
 
در کمد لباس هایتان را که باز میکنید ،
 
می بینید تمام لباسهایتان به رنگ سورمه ای است
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


او را ببر به دورها ، به سرزمین ِ ایمآتن

نشانده‌ام او را کنون به گل گلی

ز عاج‌ها ، ز ابرها ، بلورها

او را ببر لک لک ِدل‌نواز من

ببر به شهر شعرها و شورها
 
به سرزمین عطرها و نورها
 
*:


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مرا همین 30 روز به یاد بیاوَر

هوا عاشقانه  است

هوا آذر  است

هوا مـَن  است

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |