زندگی من ، وقتی که دختر کوچولو بودم
در انتظار بیهوده خود زندگی گذشت
گمان می کردم که یک روز یک دفعه زندگی شروع خواهد شد
و خودش را در دسترس من قرار خواهد داد ، مثل بالا رفتن پرده ای
یا شروع شدن چشم اندازی ! هیچ خبری از زندگی نمی شد
خیلی چیزها اتفاق می افتاد ، اما زندگی نمی آمد و باید قبول کرد که
من هنوز هم همان دختر کوچولو هستم چون همچنان در انتظار آمدن زندگی هستم ..
نظرات شما عزیزان: