آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

اصل کار این است که آدم در پایان راه به خودش اعتقاد پیدا کند

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


با یه طرح خوبی که همیشه خواستنی باشه

باید یه لیوان باشه که فقط واسه خودم باشه

یه فنجون ، یه ماگ ، یه چیزی که من باشه ، من هی بنوشم

چایی نسکافه آبمیوه شیر کاکائو آب نوشابه قهوه هم که دوس ندارم
 
زیادی تلخه ، کی توی قهوه شکر میریزه ؟ دیوونه س ، یا شیر حتا !
 
مثه اینکه بخوای یکی ُ عوض کنی اخلاقش ُ  رفتارش ُ عقایدش ُ
 
هرچی توش شکر بریزی بازم تلخه ، اون مزه شیرینی هم که حس میکنی خودتی
 
خودتی که توش حل شدی ، خودتی که به زور میخواستی قهوه رو شیرین کنی
 
قهوه تا آخر دنیا تلخه ..زهرماره حتا ..

من نه فنجون دارم ، نه ماگ ، نه یه لیوان ِ شیشه ای ِزشت لب پریده حتا
 
که همه جا دنبال من بیاد ، روی میز کامپیوتر ، توی سفر ، توی پیک نیک
 
مثه پیکسی که یه روزایی همیشه با من بود ، همه جا.شناخته شده بود حتا
 
اما من هیچی ندارم واسه خودم

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ای جان در رادیو هفت_پرسه ها

فک کن ! شیرین و امیرعلی *:)

+ من عاشق بخش کودکان هستم

از کامنتآ = ضابطییان : میخوای چیکاره بشی ؟

بچه : مامان بشم سبزی پاک کنم !!

 

از منصور ضابطیان تقاضا دارم  رادیو هفت رو همین‌جوری بسازند

و ادامه بدهند و تا برنامه ۳۰۰۰ام پیش بروند ..

تا من ازدواج کنم ، دختر دار بشوم ، یکی از شعرهایی که هر روز موقع آشپزی

با هم می‌خونیم رو یاد بگیره ، موهای ای‌جان رو خرگوشی ببندم ببرمش رادیو هفت

و توی بخش گفت‌و‌گو با کودکان شیرین‌زبونی کنه 

من و باباش هم براش ذوق کنیم *:)


+ اسم دخترم رو ای‌جان گذاشتم ، شاید ..

 

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


گرفتن بــاد به این صورت :

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مرداد92

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


خط قرمزات ُ حتا

می‌خواهی خودت را بهتر از هميشه بشناسی ؟
 
بگو آدم‌ِ عزيز زندگی‌ت دست بگذارد روی حساسيت‌ها و دوست‌نداشته‌ها و خط قرمزهات
 
بعد بايست عقب ، واکنش خودت را تماشا کن ، واکنش‌های خودِ واقعی‌ات ر ا

خب این غول عزیز زندگی من همیشه دست میگذاشت روی حساسیت ها
 
و دوست نداشته ها و خط قرمز ها! نه ، نه !
 
کاری به خط قرمزهایم نداشت ، از بس خودش خط قرمز داشت !
 
و همین خط قرمزها بود که مرا از او دور کرد ، شاید هم او را از من !
 
البته بیشتر دلش میخواست شیطنت کند وگرنه آزارش به مورچه ها هم نمیرسید
 
هروقت احساس میکرد ممکن است یک نیم نگاهی به این خطوط قرمز بیندازم
 
یه کلمه نفرت انگیز را نثار من میکرد و خب واکنش من ؟ اولش *:| میشدم
 
هی اخطار میدادم.بعدترها کم کم وانمود میکردم که برایم مهم نیست.تا اینکه روزی از روی عصبانیت حرفی به من زد.واکنش من؟سعی کردم انکار کنم.هی آن واژه را تکرار میکردم و از خود میپرسیدم واقعا؟من یک همچین غولی هستم؟

واکنش هایِ خود واقعی َم آزاری به کسی نمیرساند به جز خودم و غولچه درونم.با هم ناراحت میشویم.قهر میکنیم.شاید اشک هم بریزیم.بعد هِی در آینه تکرار میکنیم که این ما هستیم.این صفت دوست نداشتنی ما هستیم.ما هستیم. ما هستیم.سعی میکنیم بفهمیم این صفت ِدوست نداشتنی به چه درد میخورد.بعد با او آشتی میکنیم و همدیگر را در آغوش میگیریم.
ولی به نظر من واکنش های خیلی واقعی َت را زمانی باید تماشا کنی که غریبه ها دست میگذارند روی حساسيت‌ها و دوست‌نداشته‌ها و خط قرمزهایت..

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلب
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یکی باید باشد ِ مهلـآ = ایمآن فقد

یک روز می آید که مهلـآ یکی باید باشدش را پیدا میکند

شاید هم یکی باید باشدش او را پیدا کرد !

از آن روز به بعد نوشته هایش یکی هست که فلان .. میشوند *:]

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


2ساعت و 20 دقیقه پازل

خیلی وقت بود که یک چیزی توی سرم میگفت پازل پازل
 
یک چیزی هم توی دلم قلقلک میداد که پازل پازل !

اولین پازل 300 تکه ای بود ، این یکی 600 تکه ای
 
لابد بعدی هم قرار است 1000 تکه ای باشد ،
 
خب پازل چیدن نیازمند صبر و حوصله زیادی است
 
یک چیزی مثل شطرنج ولی از نظر من جذابیتی را که پازل دارد شطرنج ندارد
 
مثل زندگی کردن می ماند ، قوانینی دارد ،
 
نمیشود همینطوری بروی سراغ یک تکه و شروع کنی به چیدن
 
اول باید دورش را بچینی به عنوان راهنمایت در طول مسیر
 
بعدش هم رنگ ها را از هم جدا کنی
 
آن وقت آسان ترین قستمش را پیدا کنی و از همانجا شروع کنی به چیدن
 
اگر این پازل ، زندگی باشد ، تکه های این پازل هم آدم ها هستند
 
بعضی هایشان گم میشوند ،
 
بعضی هایشان را به زور میخواهی در کنار هم چفت کنی
 
بعضیهایشان ممکن است تو را گول بزنند ،
 
بعضیهایشان را زود پیدا میکنی و بعضیهایشان هم تا آخر دنبالشان میگردی

وقتی شروع میکنی به چیدن اولش آسان است
 
ذوق و شوق داری ، کم کم حوصله ت سر میرود
 
شاید اصلا ولش کنی و دیگر ادامه ش ندهی ، زندگی هم همینطور است
 
بعضی وقتها باید به خودت استراحت بدهی ، ناامید نشوی
 
و به زمانی فکر کنی که پازل کامل خواهد شد و لذتش را خواهی برد

میبینید یک پازل 600 تکه ای چگونه درس زندگی میدهد ؟هوم ؟
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


پیدا کن تو مرا این فاصله چیست

دَردا که دوری دَردا !
 
اِی آرزوی فردا تو بیا تو بیا ..

نداری خبر ز حالِ من نداری

که دل‌ به جاده میسپاری

مرا به خاطرت نگه دار ..

مرا به خاطرت نگه دار_چارتار

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


می‌گويند ستاره‌ای که گاه بالای بامِ خانه‌ی ما می‌آيد

روحِ غمگينِ همان قاصدکی‌ست

که شبی از ترسِ باد

پُشت به جنوب و رو به جايی دور ، گذاشت و رفت

و ديگر به خوابِ هيچ بوته‌ای باز نيامد !

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


روياهای قاصدک غمگينی که از جنوب آمده بود

امروز بــاد 3 قآصدک به موهای ِ سوزان

و 4 قآصدک به موهایِ سوفی هدیه داده است

بـــاد هیچ قآصدکی به موهایِ مهلـآ هدیه نداده است ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تو را در عکس ها جا گذاشته اند

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اگر مُرده‌اي، بيا و مرا ببر ،

و اگر زنده‌اي هنوز ،
 
لااقل خطي ، خبري ، خوابي ، خيالي .. بي‌انصاف !
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


لااقل خطي ، خبري ، خوابي ، خيالي .. بی انصاف!

چه آرام ..

در خود شکستم ..

چه دلتنگ ..

تنها نشستم ..

نشستم به هوای ِتو من

با تو آرامم پس از این به خدا

گریه نکن دل ِ بی تاب از بی خبری

شکوه نکن ، تنِ رنجور از در به دری ، اِی واااااای

با من و دل .. تو بگو چه گذشت .. با دل ِزار و شکسته من

پر بکشد .. به هوای تو .. تا کی برسد .. تنِ خسته من

چه سازد ، دلتنگِ دیدار ، چه گوید ، با عکسِ دیوار

نشیند به هوایِ تو دل .. تا که باز آیی گلِ گمشده َم

رستگاران_محمد اصفهانی


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دقت کردم ..

دقت کردم دیدم وقتی حالم خیلی بده خیلی خیلی بد

تند تند پست میذارم

دقت کردم دیدم حالم بهم میخوره

دقت کردم دیدم هی مینویسم

دقت کردم دیدم میرم فیلم شب یلدا و شب های روشنُ نیگا میکنم

دقت کردم دیدم دورو برم خالی میشه

دقت کردم دیدم گریه نمیکنم ولی دیوونه وار اشک میریزم اونم پوکر فیس گونه

دقت کردم دیدم هی میگم خفه شو وگرنه ....فحش میدم به صدای توی سرم

دقت کردم دیدم الان حالم همونجوری ِ

رفتم تمام ناخونامُ از ته چیدم

درد میکنه

مثل اون دفعه که رفتم موهامُ کوتاه ِ کوتاه کردم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


غول ها سبزآبی َند

کاری نمیکنم . چای میخورم . رنگ نمیزنم . چای میخورم
 
کتاب نمیخوانم . چای میخورم . حرف نمیزنم . چای میخورم
 
چیزی نمیخورم ، چای میخورم . همچنان چای میخورم ؛
 
تا بالاخره یک غولی از توی قصه بیاید من را بخورد !
 
من عاشق این داستانهاییم که یک غولی می آید
 
یک دختر کوچولویی را میدزدد که ببرد و بخورد . ولی نمیخوردش
 
اولش نگاه میکند / بعد هم بغلش میکند 
 
من عاشق قصه هاییم که یک غولی عاشق یک دختری میشود
 
آدم وقتی تنهایی میخواهد برود توی جنگل گم بشود ؛
 
باید حتما دختر کوچولویی باشد که سردش است
 
به مقدار زیادی هم باید معصومیت ِ احمق گونه داشته باشد
 
باید چشم هاش مثل تیله های رنگی باشند که توشان رود جریان دارد .

الان ولی دلم نمیخواهد بروم توی هیچ داستانی ؛

فقط دلم میخواهد یک غولی من را بخورد . یک هویی .

از کجا میدانست که من صورتی هستم ؟

از کجا میدانست که من سردم است ؟

از کجا میدانست که در جنگل هستم و گم شدم ؟

از کجا میدانست به تنهایی رفتم ؟

از کجا میدانست همان معصومیت ِاحمق گونه را هم دارم؟

( دارم ؟ داشتم ؟ )*:/

از کجا میدانست هِی دارم چای میخورم و رنگ نمیزنم و کتاب نمیخوانم

و حرف نمیزنم و کاری نمیکنم و چای میخورم تا ایمآنم بیاید ؟

ایمآن ! آهای ! با توام !

بی منو بخور مثلنی :پلک

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


پس بگو قرار بود که تو بیایی و .. من نمی‌دانستم!

تابستون واسه نمایشگاه یه مجسمه فرشته با سیم درست کرده بود

که مثلا داشت میرفت سمت ِآسمون ،

دستاشم برده بود بالا و یه گندم دستش بود

از دستآ و پاهاش ستاره های آلمینیومی آویزون بود ..

اسمشو گذاشته بودم عروج ِحوا !

گذاشته بودمش کنار پنجره ، پشتِ پرده ..

بعد از مدتها الان داره صدایِ ستاره هایِ آلمینیومی ش میاد

پنجره بسته س ! بادَم که نمیاد !

پس این ستاره ها چه جوری دارن تکون میخورن ؟!؟!؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مرا ببوس مثلا

همین الآن بابا منو بوسید ، 3بار ، همینجوری !

*:]

*:]

*:]

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


ایمآن در باران آمد

و دعا خواهم کرد

و باران خواهد آمد

و خيلی چيزها ، خيلی چيزها ..!

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


صدا کن مرا ، صدای تو خوب است

یک جوری صدایش میزند و میگوید حَنایی

که مهلآ دلش میخواد اسمش حَنایی باشد اصلن

ویلون زن ِ را میگویم ..

 تو بیا و به همان اسمهای ِساختگی َت مرا صدا بزن

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


find your half and tell him you love

تِراست می اَند واچ دیس

"^_^ Be Happy "

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دوستَم داشته باش

ماه شب چهارده نميخواهم

نيمه تاريک َت را نشانم بده ،

هِلال هم باشي برايِ من کافي ست ..

.. بمان ُ تاريکي هايم را ببين ..



+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اگر به هر دليلي مي خواستي لِـه شدن روح کسي را ببيني 

آن جا زير نور شديد يا در تاريکي محض نيست ؛

جايي است نه کاملا تاريک و نه به اندازه کافي روشن .

جايي است با نور کم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


آدم ها
 
همه ماهند

نيمه ي تاريک شان را

به ديگران نشان نمي دهند

آدمها ماهند

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


این من هستم !

این همیشه من بوده ام

در برخوردهای اول

در نگاه های اول

تقصیر من نیست که این من هستم

این عکس را خدا از من گرفته بود

قبل از اینکه متولد شوم

خدا از آدم ها قبل از اینکه متولد شوند عکس میگیرد

نام فرشته عکاس را هنوز هیچکس نمیداند

هنوز هیچکس نمیداند چرا فرشته عکاس صبر نکرد

عکس من هم مثل آدمهای دیگر ظاهر شود بعد پرتم کند

هنوز هیچکس نمیداند چند دوربین آن بالا وجود دارد

هنوز هیچکس نمیداند بر چه اساسی عکس بعضی آدمها را با دوربین دیجیتال میگیرد

و بعضی ها را با دوربین پولاروید

شاید عکس بعضی آدمها را هم اصلا نگیرد ، پس خدا را شکر !!

بعد وقتی میخواهد آنها را از آن سرسره به پایین پرتشان کنند

این عکس را با سنجاق به گوشه لباسشان وصل میکند

بعدش آدمها با دیدن این عکس یکدیگر را میشناسند و تصمیم میگیرند با هم دوست شوند

اما مگر چند نفر در این دنیا وجود دارد که مثل من انتظار ظاهر شدن عکسای پولاروید را بکشند

و شوق اینجور عکسها را داشته باشد ؟ هان ؟ چند نفر ؟

آدمها عجولند ، صبر نمیکنند ، عکس را میبینند ، سیاه است پس به درد نمیخورد

در حالی که من دارم کم کم ظاهر میشوم .. میروند

آدمها .. آدمها .. آدمها ..

گفته بودم که مرا در عکسها جا گذاشته اند ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


منعم مکن ز عشق وی ای مفتی زمان معذور دارمت که تو او را ندیده‌ای

Damon : And you don't want it ?

Elena : I don't know what I want

Damon : well , that's not true

you want what everybody wants

Elena : what

mysterious stranger who has all the answers

Damon :  Hmm.well , let's just say I've been around a long time

I've learned a few things

Elena : so, Damon...tell me

what is it that I want


Damon :  you want a love that consumes you

you want passion
and adventure, and even a little danger
..
Elena : .. so , what do you want ?
Damon : ah..
I want you to go get everything you're looking for

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تُرا در صفِ‌ صحبت آرزويی دور ديده‌اند

اما من که خوب می‌شناسَمَت
 
من بارها .. ،

تُرا بارها در انتهای رويايی غريب ديده بودم

تُرا در خانه، در خوابِ آب، در خيابان

در صفِ خاموشِ مردمان، اتوبوس، ايستگاه و

سايه‌سارِ مه‌آلود آسمان ..

تمامِ اين سالها هميشه کسی از من سراغِ تُرا می‌گرفت

تو نشانیِ من بودی و من نشانیِ تو

گفتی بنويس

من شمال زاده شدم

اما تمامِ درياهای جنوب را من گريسته‌ام

راهِ دورِ تهران آيا

هميشه از ترانه و آوازِ ما تهی خواهد ماند؟
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


غول َم ، شمس َم ، تسبیح َ م ، کو .. ؟

باز هم تسبیح بسم‌الله را گم کرده‌ام

شمس من کی می‌رسد ؟ من راه را گم کرده‌ام .. *:(

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


شاید معشوقه خدا و برف و باران باشند

چرا ؟ چرا من هیچوقت چَتر نداشته ام ؟ چرا من هیچوقت چَتر نخواسته ام ؟
 
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مرا در عکس ها جا گذاشته اند

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


تا تو تمام ِ سهم ِ من از ثروتِ سپيده‌ دَمی

کوه و جاده و دريا چيست ؟

دريا و دشنام و کلمه کدام است ؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


مغرور تر از تــو

تو مي آيي

حتي اگر

ستاره ها

شهاب وار روي شهر ببارند

و همه ی پیشگو ها

روی نیامدنت شرط بسته باشند

پر ميزني

از روي پل هايي

که براي بازگشت خراب شده اند

مي آيي

و من

مغرور تر از اين ها خواهم شد ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


غروبم مرگ رو دوشم طلوعم کن تو میتونی

تمومم سایه می پوشم شروعم کن تو میتونی

شدم خورشید غرق خون میون مغرب دریا

منو با چشمای بازت ببر تا مشرق رویا

دلم با هرتپش با هر شکستن داره میفهمه

که هر اندازه خوبه عشق همون اندازه بی رحمه

تو خوب سوختن رو میشناسی سکوتو از اونم بهتر

من آتیشم یه کاری کن نمونم زیر خاکستر

+ من یک روز احسان خواجه امیری را از نزدیک میبینم و به او میگویم برایمان ترانه لحظه را بخواند

بعدش رو به رویش می ایستم و خیلی جدی میگویم که دیگر هیچوقت نخواند*:|

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دیدمَت .. آهسته پُرسیدَمت

از کجا باید شروع کرد ؟

قصه یِ عشق ُ دوباره

با زمین خیلی غریبم ..

با هوای ِ تو صمیمی ..

دیده بودمت هزاااااااااار بار توو یه رویایِ قدیمی ..

توو یه رویایِ قدیمی ..

توو یه رویایِ قدیمی ..
..

.. هوای ِ تو _محمد اصفهانی ..


+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


+ ایمآن ! تو که بَـد نبودی !! *:(

+ نیلوفَر گفت که درباره ی ِ اون دو تا دختری که تو دانشگاه با پسرا گرم میگیرن

با سر تکون دادنت چه تاییدها که نکردی حرفای ِ دوست ِ مسخره َت رو ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


اِسمش اِسم ِ یه ستاره َس

تنها تو می‌دانی
 
که هيچ پيش‌گويی از خوابگزارانِ مَحْرَمِ آسمان
 
گُمان نخواهد برد

که من از بازجُستِ بی‌سرانجامِ آن سفر کرده

روزی به عريان‌ترين روياها خواهم رسيد

من مجبور به باورِ بی‌دليل اين دقيقه‌ام

که خداوند از آخرين سهم ستارگان

تو را

برای تنهاترين شاعرِ فرودستانِ خسته فرستاده است

بازآ

که غيابِ تو از حدودِ اين همه رويا

هزاره‌ای‌ست ..

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


بلدي چيزي اضافه کني به اين دنيا ؟

   بلدي شاخه‌‌اي درخت ببافي از اليافِ کلمات ؟

   بلدي دست‌ها را ببري بالا و باران طلب کني از ابر ؟

   بلدي ستاره‌اي شوي در تاريکي ؟

   بلدي چيزي عجيب‌تر از اين‌ها نشانِ دخترک بدهي ؟
   ..
   ..
   ..


   چشم‌ها را مي‌بندي

   لحظه‌اي که مي‌گذرد

   مي‌بيني زمينْ آسمان است

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


یک شاخه گل در دستم / سر راهت بنشستم

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


گُل گُلی

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


دل‌ آرام{شیرین ، پناه و ..} جانم !

می‌ترسم ، از زن‌های حامله ، از نوزادی که توی شکمشان وول می‌خورد

نه از خودِ آن موجود کوچولو ؛ که از اسمش می‌ترسم

اینکه نکند کسی زودتر از تو دل‌آرام{شیرین ، پناه و ..} فامیل باشد !

و همین طور تو مهدی‌یارم {امیرعلی ، آرشام و ..}  ..

برسد به دست دل‌آرام {شیرین ، پناه و ..} و مهدی‌یار {امیرعلی ، آرشام و ..}

                                                                                              :)*

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


به حال دلم دعا کنید

اینجا همه چیز دارد می‌خشکد ؛ کلمه‌ها ، جمله‌ها ، حوصله‌ها

دارم تبدیل می‌شوم به نوترون ، کاملا خنثی

دیگر نه دیدن یک تکه ابر کومولوس خوشحالم می‌کند

نه دیدن یک پرنده‌ی مرده ناراحتم می‌کند

 

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


 شبیه ِزنی که در آخرین ایستگاه ِ زندگی ، نشسته و مرگ را نفس می کشد
 
باران که می زند یاد ِدست های ِمردی می افتد که حالا قرن هاست از او دورند
 
خسته ، خیس ِاز سال ها زندگی در برف و باران و طوفان و گریه های ِبی امان
 
و لبخند های ِدروغ ِمحض ِخاطر ِکسی که خودم نیست
 
کسی دست هایش را از تاریکی در نمی آورد
 
کسی پاهایم را از سیاهی ِمرموز ِاین روزها نمی کشد بیرون ..
 
نشسته ام در ایستگاه ِآخر
 
برای ِدوری ِدست هات ، نگرانم . نه ، بی تابم
 
مگر یک زن چقدر می تواند بی تابی هایش را تنها یدک بکشد ؟
 
مگرچقدر دوری که نیستی ؟ بیست و یک قرن و اندی سال ؟
 
یا شاید فقط چند وقت ِکوتاه ِکشنده
 
کاش پاییز بماند ، کاش نزدیک نباشی و با هر باد ، دلم نلرزد که عطرت را آورده ..
+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


می دیــدم ؛ آیــنده رو از پــیــش

زنی از من ، باید به زندگی برمی گشت

هیچ چیز تلخی ِثانیه های ِگذشته ای دور را از بین نمیبرد

اما زنی باید هر صبح موهایش رامی سپرد به باد

و درسکوتی ابدی به لبخندهای ِمصنوعی گره می خورد

زنی ازمن ، باید دست هایش را از روی ِاشک های ِنیمه شب ش ، می کشید

روی ِکلمه هایی که خالی از تشویش و ازدست دادن بودند

زنی ازمن ، باهر تقلایی ، باید می شد حرف های ِپنهانی ِلابه لای ِکلمه ها

زنی ازمن ، باید پاهایش را ازمرداب ِ خاطره ها می رساند به دریای ِفراموشی

باید می رسید به ساعت هایی که ازهر دلتنگی ای خالی بودند و به هیچ چیز فکر نمی کرد

به چشمان ِهیچ کسی فکر نمی کرد و پاییزها را بهارانه تر شروع می کرد

زنی ازمن .. باید همه چیز را فراموش می کرد ..

شایدمعنی ِزندگی همین بود

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کجایــــــــــــــــــــــی ؟

یک لعنتی‌ای هم پیدا شده که با صدای محزون سازش از زیر بالکن اتاقم رد شود

آن هم درست در تاریکی پنج‌شنبه شبی که لپ‌تاپ را گذاشته‌ام روی پا‌هایم

و می‌خواهم نوشتن را شروع کنم

صدای ماشین‌ها از دور با صدای ساز گره می‌خورد

صدای جیغ و داد شادی چند دختر و پسر از دور می‌آید و با‌‌ همان سرعت دور می‌شود

کجایی؟ دلش برای شادی‌ای عمیق لک زده است ، قلبم .

با یک خاکستری تیره لک شده است ، روحم .

خستگی‌ام توی هیچ لحافی در نمی‌رود . کجایی ؟

صدای خنده‌هایت زیر گوش‌هایم می‌نشیند

صدای خنده‌هایت از نمی‌دانم کجا ،

حجمهٔ تنهایی تمام وجودم را احاطه کرده است ، آتشی است لاکردار ، داغ

وقت آن نرسیده که عقرب درونم نیشش را در تنم فرو کند ؟

برای بریدن تمام بندهایی که دست و پا‌هایم را بسته است ،

چند تیغ تیز باید آماده کنم ؟

صدای محزون ساز قطع شده است و فکرهای خورنده قطع نمی‌شود

گفته بودم باران می‌بارد و پا‌هایم خستگی‌شان را توی خیابان‌های سربالایی 

توی اخم‌های عابر‌ها ، توی ترک‌های آسفالت این شرق لعنتی پهن می‌کند ؟

دیوار اتاقم تنگ‌تر می‌شود وقتی تو را کنارم نمی‌بینم ،

دورتر از آنی که باشی ،

دورتر از آنی که دیده شوم

دورتر از آنی که سهمی از دست‌هایت داشته باشم

من پرت‌ترین کنج زندگی را تصاحب کرده‌ام . نیستی اما .. کجایی؟

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


کاش به جای آخرسال آخردنیا بود

این روزها چقدر سخت میگذره

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |


گیج و سردرگمم گیر افتاده میان دالانی پر از پیچ وخم های تکراری

 هنوز حکمت این آزمونهای تکراری خدارا نفهمیده ام  ..

 فقط میدانم که خیلی خسته ام

+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |