آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

از وقتی که یادم می آید دور و برم به اندازه ی کافی

و بعضی وقت ها بیشتر از اندازه ی کافی شلوغ بوده

پر از دوست و آشنا و فامیل -

6 نفر خانواده اما جزء شلوغی حساب نمیشوند ، آنها را نباید با غیر ، جمع کنیم

داشتم میگفتم که همیشه اجتماعی بودم

و از هرچه بیشتر داشتن دوست و آشنا غرق لذت میشدم

هرجایی که میرفتم با همه آشنا میشدم و حتی کار به شماره تلفن

و تبریک این مناسبت آن مناسبت هم میرسید

 تا اینکه درست به اینجا رسیدم ! به این نقطه ..

به این جایی که دیدم روحم فرسودگیش را هشدار میدهد  ...

کسل و خمود و یک طور های ناجوری بودنش را فریاد میزند ...

فهمیدم تعدد آدم ها در کنارم مساویست با تعدد افکار و فرهنگ ها و سلیقه ها

تعدد نگاه ها و حرف ها ، تفاوت های مذهبی و سیاسی و عاطفی و سلیقگی

و درست در همین جا ، همین نقطه به این رسیدم که

انقدر تفاوت و تعدد در من اصطکاک بوجود آورده

! یک نوع خلاء که هی پر و  خالی میشود ... 

تلاشی بیهوده برای اثبات حقیقت به دیگران *:/

شاید کارم اشتباه باشد اما این دایره وحصاری که دورم کشیده ام

 و چند تایی را در آن دست چین شده جا داده ام و از ما بقی بریده ام

را خب ، دوست تر دارم !!!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |